مرا به بند می کشی که از خودم رها کنی به سنگ می زنی چرا که از سرت جدا کنی؟ چو یک کتاب پاره ام

مرا به بند می کشی که از خودم رها کنی به سنگ می زنی چرا که از سرت جدا کنی؟ چو یک کتاب پاره ام

مرا به بند می کشی که از خودم رها کنی به سنگ می زنی چرا که از سرت جدا کنی؟ چو یک کتاب پاره ام

مرا به بند می کشی که از خودم رها کنی به سنگ می زنی چرا که از سرت جدا کنی؟ چو یک کتاب پاره ام

مرا به بند می کشی که از خودم رها کنی به سنگ می زنی چرا که از سرت جدا کنی؟ چو یک کتاب پاره ام
مرا به بند می کشی که از خودم رها کنی به سنگ می زنی چرا که از سرت جدا کنی؟ چو یک کتاب پاره ام
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
مرا به بند می کشی که از خودم رها کنی به سنگ می زنی چرا که از سرت جدا کنی؟ چو یک کتاب پاره ام
مرا به بند می کشی که از خودم   رها کنی
  به سنگ می زنی چرا که از سرت جدا کنی؟

  چو یک کتاب پاره ام  ، صحافی ام نمی کنی؟
  به وازه های خسته ام   مرکّبی  عطا  کنی

  گریز هر نگاهمی ، چه می شود اگر تو هم،
  شکوه یک شکوفه را  به دست یک گدا  کنی

  نسیم یک نگاه را به  مشته خاک من  بپاش
  جوانه های هرزه اش   به آیه ای   دوا کنی
                                         
  دلم که پاره پاره شد  ، به چشم های خود بدوز
 چه خوب  تا قیامتی   برای دل    به پا کنی

  نماز پا شکسته ام   به دست تو   نمی رسد
  چه می شود که  کفش او   به یک نفس  طلا کنی

  به کوله اش گذاشتی  تمام آرزوی   من

  ظهور کشتی اش کجا  ، تو  نوح  ناخدا کنی

علي رضا پيش بين


تعداد بازديد : 101
یکشنبه 15 اردیبهشت 1392 ساعت: 1:10
نویسنده:
نظرات(0)
مطالب مرتبط
بخش نظرات این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف