غزل انتظار: بيا غزل سرا شوم...
تو مانده اي عزيز دل براي قلب يك زمين
غريق، ناجيان ما، تمام عابران غمين
تو ابرهاي غصّه را به دست باد مي دهي
بيا نگاه خسته را زچهره هايمان بچين
به اين طرف به آن طرف چو كاه فكرمان سبك
بيا كه از تو پر شود شيارهاي علم و دين
سلام پشت ابريت به شاخه ها كه مي رسد،
به برگ برگ لحظه ها اميد مي شود قرين
دلي تپنده بوده اي براي رگ رگ زمان
چه خون دل كشيده اي ز پنجه هاي اين زمين
سياه و سرخ و قهوه اي به سفره هاي آتشند
بگير دوده هايمان ، سپيد بخت كن ، همين
زتنگناي قافيه به ته كشيده خواهشم
بيا غزل سرا شوم به بارگاهت اي ...
علي رضا پيش بين