فاطِمَة الزَّهرا(س): (...مَن أصعَدَ إلی الله خَالَص عِبادَتِهِ أهبَطَ الله عزوجل إلیهِ أفضَلَ مَصل

فاطِمَة الزَّهرا(س): (...مَن أصعَدَ إلی الله خَالَص عِبادَتِهِ أهبَطَ الله عزوجل إلیهِ أفضَلَ مَصل

فاطِمَة الزَّهرا(س): (...مَن أصعَدَ إلی الله خَالَص عِبادَتِهِ أهبَطَ الله عزوجل إلیهِ أفضَلَ مَصل

فاطِمَة الزَّهرا(س): (...مَن أصعَدَ إلی الله خَالَص عِبادَتِهِ أهبَطَ الله عزوجل إلیهِ أفضَلَ مَصل

فاطِمَة الزَّهرا(س): (...مَن أصعَدَ إلی الله خَالَص عِبادَتِهِ أهبَطَ الله عزوجل إلیهِ أفضَلَ مَصل
فاطِمَة الزَّهرا(س): (...مَن أصعَدَ إلی الله خَالَص عِبادَتِهِ أهبَطَ الله عزوجل إلیهِ أفضَلَ مَصل
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
فاطِمَة الزَّهرا(س): (...مَن أصعَدَ إلی الله خَالَص عِبادَتِهِ أهبَطَ الله عزوجل إلیهِ أفضَلَ مَصل

فاطِمَة الزَّهرا(س):


(...مَن أصعَدَ إلی الله خَالَص عِبادَتِهِ أهبَطَ الله عزوجل إلیهِ أفضَلَ مَصلَحَتِه )

 

هم نشین آینه پاک و زلال

مظهر عشق و جنون بی زوال

هم جوار ماه ، ماه بی افول

ممتحنّ و معتقد روی اصول

پابه پای نور ، نور مشرقین

هم کلامی با مسیح عالمین

بامرام وصاحب خلق عظیم

دست در دست صراط المستقیم

هم نفس با حق و با حق برقرار

دست بر سینه کنار ذوالفقار

پیرمردی که علی را یار بود

روزگاری چون سپه سالار بود

پیرمردی که دگر همتا نداشت

جز علی مرتضی مولا نداشت

پیرمردی که پر از دلواپسی ست

پیرمردی که عزادار کسی ست

پیرمردی که دو چشم او تر است

غصه ی او بی کسی حیدر است

پیرمردی که فرج ساز علی ست

چون ابوذر محرم راز علی ست

غصه دار و خسته اما با غرور

در میان کوچه ای وقت عبور

با نگاه کافری برخورد کرد

با سگ خیره سری برخورد کرد

خواست از تیر نگاهش در رَوَد

بی تفاوت از کنارش بگذرد

لیک سوی پیرمرد با صفا

نعره ای زد میروی سوی کجا؟؟

شیخ دارم هم برایت زحمتی...

هم به تشییع جنازه دعوتی

فاطمه بنت رسول الله رفت

از علی "هم خانه " و "همراه " رفت

با طمأنینه بگفتا که عجیب!!

خواب دیدی خیر باشد نانجیب

ما عمل بر نطق و لحنش کرده ایم

دور از چشم تو دفنش کرده ایم

ما ز دامن ها دو رویی رانده ایم

با علی بر او نمازم خوانده ایم

فاطمه منصوره و مظلومه است

کوری چشم شما معصومه است

حضرت صدیقه گلچین کرده است

تو و امثال تو نفرین کرده است

ناگهان تا سگ غضب آلود شد

پیرمرد قصه هم نابود شد

بر رخ او ضربه ی سیلی نشست

زیر چشمش هاله ی نیلی نشست

بی هوا روی زمین افتاد او

یاد ام المومنین افتاد او

یاد روز کوچه و حنانه و...

ضربه های مشت این دیوانه و...

یاد چشمان کبود و...گریه کرد

گوئیا آنجا نبود و....گریه کرد

قهقه زد سوی "سردار سپاه"

ضرب سیلی!؟مردجنگی!؟اشک و آه!؟

گفت میخواهی بدانی قصه چیست

درد من از ضربه ی سیلی که نیست

یاد کوچه یاد غم ها کرده ام

یاد سیلی یاد زهرا کرده ام 

باچه رویی از شرافت جا زدی؟

باهمین دستت سر زهرا زدی؟؟

دست سنگینت به رخ چند بار خورد؟؟

راست میگویند بر دیوار خورد؟؟

تو فدک را پاره پاره کرده ای

گوش او بی گوشواره کرده ای

تو که با ابلیس بیعت کرده ای

با چه رویی هتک حرمت کرده ای؟؟

بشکند پایت که بر در پا زدی

بشکند دستت که زهرا را زدی

مشرکی ، آتش پرستی دور شو

قاتل محسن تو هستی دور شو

 

به روح بلند و ملکوتی جناب مقداد (رحمة الله علیه)صلواتی هدیه فرمایید

علیرضا خاکساری


تعداد بازديد : 829
جمعه 23 فروردین 1392 ساعت: 10:09
نویسنده:
نظرات(0)
مطالب مرتبط
بخش نظرات این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف