گفتم زکوچه..نفسم تنگ و بریده شد گفتم که سیلی و رگ قلبم دریده شد دیدم که دست، خسته به دیوار می نهی گ

گفتم زکوچه..نفسم تنگ و بریده شد گفتم که سیلی و رگ قلبم دریده شد دیدم که دست، خسته به دیوار می نهی گ

گفتم زکوچه..نفسم تنگ و بریده شد گفتم که سیلی و رگ قلبم دریده شد دیدم که دست، خسته به دیوار می نهی گ

گفتم زکوچه..نفسم تنگ و بریده شد گفتم که سیلی و رگ قلبم دریده شد دیدم که دست، خسته به دیوار می نهی گ

گفتم زکوچه..نفسم تنگ و بریده شد گفتم که سیلی و رگ قلبم دریده شد دیدم که دست، خسته به دیوار می نهی گ
گفتم زکوچه..نفسم تنگ و بریده شد گفتم که سیلی و رگ قلبم دریده شد دیدم که دست، خسته به دیوار می نهی گ
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
گفتم زکوچه..نفسم تنگ و بریده شد گفتم که سیلی و رگ قلبم دریده شد دیدم که دست، خسته به دیوار می نهی گ

گفتم زکوچه..نفسم تنگ و بریده شد
گفتم که سیلی و رگ قلبم دریده شد

دیدم که دست، خسته به دیوار می نهی
گفتم به خود، نسیم جدایی وزیده شد

با خویش، خلوتی به شب تار داشتم
ازبس گریستم، دلم از کف رهیده شد

درپیش چشمهام، به خدا بازویت شکست
ازبس نوک غلاف به دستت کشیده شد

امر خداست.. ذوالفقار در غلاف..آه
وقتی زپشت در.. صدایت شنیده شد

ای وایم از نگاه تو.. مُردم هزار بار
آن لحظه ای که قامت سروت خمیده شد

ای یاس من! شبیه بنفشه شدی کبود
حوریه ی علی! چرا رنگت پریده شد

با خنده سعی داری اگر راضی ام کنی
باشد.. ولی به جان تو جانم رمیده شد

با این همه تلاشِ پرستار کوچکت
آخر خبر رسید..مریضت شهیده شد

تو میروی ولی بدان: کرببلا حسین
درپیش چشم زینب تو سر بریده شد

گویا مهاجر.. از پس شور تغزُلت
ذکرحسین..درهمه عالم تنیده شد

شاعر : محمد بنواری


تعداد بازديد : 385
سه شنبه 20 فروردین 1392 ساعت: 13:02
نویسنده:
نظرات(0)
مطالب مرتبط
بخش نظرات این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف