می آیی و چشمان تو دریای صبوری ست لب های تو سرگرم عطش های صبوری ست خورشید هم از شدت گرما بدنش سوخ

می آیی و چشمان تو دریای صبوری ست لب های تو سرگرم عطش های صبوری ست خورشید هم از شدت گرما بدنش سوخ

می آیی و چشمان تو دریای صبوری ست لب های تو سرگرم عطش های صبوری ست خورشید هم از شدت گرما بدنش سوخ

می آیی و چشمان تو دریای صبوری ست لب های تو سرگرم عطش های صبوری ست خورشید هم از شدت گرما بدنش سوخ

می آیی و چشمان تو دریای صبوری ست لب های تو سرگرم عطش های صبوری ست خورشید هم از شدت گرما بدنش سوخ
می آیی و چشمان تو دریای صبوری ست لب های تو سرگرم عطش های صبوری ست خورشید هم از شدت گرما بدنش سوخ
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
می آیی و چشمان تو دریای صبوری ست لب های تو سرگرم عطش های صبوری ست خورشید هم از شدت گرما بدنش سوخ

 

می آیی و چشمان تو دریای صبوری ست
لب های تو سرگرم عطش های صبوری ست

خورشید هم از شدت گرما بدنش سوخت
در کرب و بلای تو که صحرای صبوری ست

بر زینب دل خسته ی خود هم نظری کن
بر چشم نجیبش که معمای صبوری ست

وقتی سر نی هستی و جسم ات ته گودال
بر عاشق سرگشته کجا جای صبوری ست؟

(امشب چه دلی با دل تو یک دله دارم
امشب چه قَدَر بهر غمت حوصله دارم)

قد تو بلند است...الا! نخل مدینه
ای قامت رعنای تو با سرو قرینه

بنشین! نکند چشم زنندت! مه حیدر
اینها همه دارند ز بابای تو کینه

حیف است که تو بر سر نی کهف بخوانی
خواهر بزند از غم تو بر سر و سینه


ای کاش بمانی و به پایان نرسد ظهر
ای کاش نگرید ز فراق تو سکینه

(امشب چه دلی با دل تو یک دله دارم
هر چند که از کرب و بلا فاصله دارم)

حر آمده تا اینکه بگیرید از او دست
حر آمده ! انگار درونش خبری هست

شرمنده ترین عاشق تو اوست در این دشت
او بود که با لشکر خود راه تو را بست

اکنون به تو آورده پناه و شده آزاد
از جام تو نوشیده و امشب شده سرمست

حر آمده تا پیش قدمهات بمیرد
شوید ز همه هستی خود پیش رخ ات دست

(امشب همه آفاق به عشق تو اسیرند
آماده که در ماتم تو شور بگیرند)

عشق تو به آن سرو چه زیبا و غریب است
فرزند رشید تو چه آرام و نجیب است

آن اکبر لیلا که تو مجنونی از عشق اش
از شدت زیبایی خود ماه فریب است

:از اسب چو افتاد تو لرزیدی و گفتی
افتادنت ای ماه من از اسب مهیب است

در کودکی اکبر ز تو انگور طلب کرد
حالا همه ی دشت پر از روضه ی سیب است

(بگذار که از اکبر تو اذن بگیریم
آئیم همه پیش قدمهات بمیریم)

با اصغر خود ولوله ای در دو جهان کن
از زیر گلویش میِ توحید روان کن

هر قصه ی ناگفته که داری دم آخر
با بردن شش ماهه سر دست بیان کن

این واقعه ی سرخ شکوفا شدنش را
آشفته ترین حادثه ی کل جهان کن

حالا به ربابه تو بگو : آجرک الله
خود را سپس آماده ی بخشیدن جان کن

(ای کاش چو اصغر همه همرزم تو بودیم
از می زدگان ازل ِ بزم تو بودیم)

مغرب شده بر نیزه فراز تو چه زیباست
با حضرت حق راز و نیاز تو چه زیباست

زلف تو که خون می چکد از تار به تارش
در غربت این شام دراز تو چه زیباست

دل می بری از هر دو جهان بر سر نیزه
در عاشقی این شیوه ی ناز تو چه زیباست

این تلخ ترین شام جهان بگذرد و بعد
هنگام سحر...صبح ِ نماز تو چه زیباست

(ای ماه که بر نیزه نشستی نظری کن
رحمی به دل خسته و چشمان تری کن)



تعداد بازديد : 149
دوشنبه 12 فروردین 1392 ساعت: 10:40
نویسنده:
نظرات(0)
مطالب مرتبط
بخش نظرات این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف