باران نمی بـــــــــــارد ... باران چرا امروز بر صحرا نباریدی ؟ باران چرا بر خیمه ی مولا نباریدی

باران نمی بـــــــــــارد ... باران چرا امروز بر صحرا نباریدی ؟ باران چرا بر خیمه ی مولا نباریدی

باران نمی بـــــــــــارد ... باران چرا امروز بر صحرا نباریدی ؟ باران چرا بر خیمه ی مولا نباریدی

باران نمی بـــــــــــارد ... باران چرا امروز بر صحرا نباریدی ؟ باران چرا بر خیمه ی مولا نباریدی

باران نمی بـــــــــــارد ... باران چرا امروز بر صحرا نباریدی ؟ باران چرا بر خیمه ی مولا نباریدی
باران نمی بـــــــــــارد ... باران چرا امروز بر صحرا نباریدی ؟ باران چرا بر خیمه ی مولا نباریدی
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
باران نمی بـــــــــــارد ... باران چرا امروز بر صحرا نباریدی ؟ باران چرا بر خیمه ی مولا نباریدی

 

باران نمی بـــــــــــارد ...

باران چرا امروز بر صحرا نباریدی ؟
باران چرا بر خیمه ی مولا نباریدی ؟
باران ببار امشب که وقت گریه کردن هاست
باران ببار امشب که وقت گریه ی زن هاست
باران ببار امشب که صحرایی پریشان است
باران ببار امشب ، شب شام غریبان است
زینب نشسته گوشه ی گودال می گرید
بر پیکر مولا به استقبال می گرید
گاه از عمود خیمه اشک و آه می ریزد
ام البنین اشکی به یاد ماه می ریزد
ام البنین تنها شده ، زینب پریشان است
باران ببار امشب ، شب شام غریبان است
این کاروان غمزده قصد سفر دارد
تا شام راه کاروان کوه و کمر دارد
محمل برای اشتران ای کاش می بستند
ای کوفه ! این ها اهل بیت مصطفی هستند
از کوفه دیگر انتظاری نیست ، برگردید
در کاروان دیگر سواری نیست برگردید
در ذهن دختر های کوچک پرسشی باقیست
سر های بر نیزه چرا بر روی تن ها نیست ؟
از مادران و عمه شان با آه می پرسند
این کودکان از خار های راه می پرسند
این کاروان راهی ندارد جز دیار شام
افتاده با آل علی (ع) این بار کار شام
بر تشت نی ، با خیزران ، با عقده ، با خواری ...
لعنت به شامی های بی مقدار درباری
زینب به منبر رفته یا حیدر سخنران است
امشب شب خطبه ست ، یا شام عزاداری ؟
سجاد و باقر روضه خوان خیمه ی نور اند
امشب شب اشک است ؟ نه ، ظالم کشی ؟ آری
دیگر برای شام وقتی سر به حرف آید
راهی نمی ماند برای آبرو داری
لب تشنه ها از سر دو چندان بوسه می گیرند
لب تشنه های کاروان ، این است افطاری
از سر اگر عطری شبیه سیب می آید
از تشت خون امشب گلاب ناب شد جاری
هر جا که عشقی بود حرفی از دمشق آمد
از گنبد و گلدسته ها و آینه کاری
***
هر شاعری یک روز از این سوز می گوید
از کاروان کربلا یک روز می گوید



تعداد بازديد : 217
دوشنبه 12 فروردین 1392 ساعت: 7:06
نویسنده:
نظرات(0)
مطالب مرتبط
بخش نظرات این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف