loading...
حرم شاه - بانک جامع اشعار مذهبی روضه و مرثیه
خادم الزهرا (س) بازدید : 181 یکشنبه 11 فروردین 1392 نظرات (0)

 

تقدیم به شهدای گمنام


ســــاعـــــت هــــفـــــــت ...




مثل هر روز صبح ساعت هفت ، پدرم داشت سمت در می رفت

چهره اش چهره ی همیشه نبود ، از همیشه شکسته تر میرفت



جای کیفش به دست ساکی داشت ، و لباسی به رنگ سبز کدر

چکمه هم جای کفش واکس زده ... بگمانم پدر سفر می رفت ...



ـ :" کت نپوشیده ای چرا بابا ؟ مگر امروز اداره تعطیل است ؟ "

ـ :"می روم جبهه پیش همکارم ، طاقتم در اداره سر می رفت "



بغض نشکفته ای که مادر داشت ترکشی خورد و صورتم تر شد

جبهه جایی شبیه خانه نبود ، پدرم در پی خطر می رفت



آب و قرآن و چند شاخه ی رز ، مادرم بغض زخمی اش را خورد ..

خواست لبخند ساده ای بزند ... مثل هر روز که پدر می رفت ...



پدرم خم شد و مرا بوسید ، چشم هایش شبیه دریا بود ...

ـ :" آه بابا چه خوب می شد اگر ، دشمن از ترس مرگ درمیرفت



کاش این جنگ بد تمام شود ، مثل هر روز ، عصر برگردی " ...

رفتی و عصرهای پی در پی ، بی تو ایّام من هدر می رفت



هرکجا که شهید گمنامی ، کاروان های غم میاوردند ...

در پی ردّی از شهادت تو ... مادرم باز بی خبر می رفت



ـ : "کاش حالا که جنگ دیگر نیست ، یک غروب غریب برگردی...

کاش ، افسوس ، آه" مادر باز ، با همان چشمهای تر میرفت ...



طاهره تختی دیماه ۱۳۹۰


ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
بسم رب الشهدا . سلام. به سایت حرم شاه خوش آمدید. شهدا رفتند که ما بمانیم و راهشان را ادامه بدهیم. خون آنان دلیل بودن ماست. یا ایهالکافرون برای ما قتلگاهیست که به سوی آن با سر می دویم تا خدا را در خون خود آغشته ملاقات کنیم. رو به پایین گر رود بر ذوالفقارش خون ما زیر تیغش رو به بالا نام حیدر می رود
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 27172
  • کل نظرات : 3268
  • افراد آنلاین : 64
  • تعداد اعضا : 1855
  • آی پی امروز : 900
  • آی پی دیروز : 405
  • بازدید امروز : 9,952
  • باردید دیروز : 3,401
  • گوگل امروز : 83
  • گوگل دیروز : 56
  • بازدید هفته : 13,353
  • بازدید ماه : 20,680
  • بازدید سال : 395,480
  • بازدید کلی : 22,642,441