در فراق یار
بگذار تا بگریم، از بهر هجر رویت
بگذار تا ببندم، دل را به تار مویت
بگذار تا من زار، با غم شوم ترانه
بگذار تا بنوشم، از قطره های جویت
با اشک دیده داری، سر می کنی شب و روز
بر گوش جان رسیده، فریاد و های وهویت
باد صبا بیاور، از کوی او سبویی
تا کی شوم من آقا، در حسرت سبویت
من مست بوی عطر، نرگس شدم به والله
آمد به این مشامم، از عطر عشق ، بویت
از آب هر وضویت، بر کام جان من ریز
صدها مسیح سازد ، هر قطره از وضویت
این دل ز روز اول، مست از می ولا بود
خالق گلم سرشته، با خاک پاک کویت
سروده جعفر ابوالفتحی