غنچه پرپر گشته بود و گل جدا افتاده بود
پشت در جان علي مرتضي افتاده بود
دست مولا بسته و بيت ولايت سوخته
آيهاي از سوره ي کوثر جدا افتاده بود
گوش ناموس خدا شد پاره همچون برگ گل
گوشواره من نميدانم کجا افتاده بود
دست قنفذ رفت بالا بازوي زهرا شکست
پاي دشمن باز شد زهرا ز پا افتاده بود
مجتبي در آن ميانه رنگ خود را باخته
لرزه بر جان شهيد کربلا افتاده بود
فاتح خيبر براي حفظ قرآن در سکوت
کل قرآن در ميان کوچهها افتاده بود
کاش اي آتش بسوزي در شرار قهر حق
هرم تو بر صورت زهرا چرا افتاده بود
مادر مظلومه ميپيچيد پشت در به خود
دختر معصومه زير دست و پا افتاده بود
غير زهرا غير محسن غير آتش غير در
کس نميداند که پشت در چهها افتاده بود
فاطمه نقش زمين گرديد «ميثم» آه آه
فاطمه نه بلکه ختم الانبيا افتاده بود
مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب
درباره ما
اطلاعات کاربری
لینک دوستان
آمار سایت