تا قرن چهارده، نه عجب گر گریستم
باید به سوگ دخت نبی جاودان گریست
از داغ و سوگ فاطمه چشم زمان گریست
همراه با زمین و زمان، آسمان گریست
نامی نوشت شرح غمش را قلم به لوح
نالید از این مصیبت و حنانه سان، گریست
مظلومه زمانه غریبانه شد شهید
تا بود هم زجور زمان، بی امان گریست
مولا که بود همسر درد آشنای او
یک عمر در مصیبت زهرا نهان گریست
مخفی است مرقدش اگر از چشم روزگار
باید به یاد فاطمه در هر مکان گریست
کی می توان به اشک بصر، سوز دل نشاند
باید به سوگ فاطمه با چشم جان گریست
مولا نهان زخصم به خاکش سپرد از آن
هر دوست در مصیبت زهرا عیان گریست
تا قرن چارده نه عجب گر گریستم
باید به سوگ دخت نبی جاودان گریست
داغی است جان گداز و (عطوفی) در این عزا
با یک جهان تألم و آه و فغان گریست
مجتبی کاظم زاده (عطوفی)
مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب
درباره ما
اطلاعات کاربری
لینک دوستان
آمار سایت