ای رودخانه ها همه شرمنده ی لبت !
جاری است خون گرم خداوند در تبت
مردانگی به سجده فتاده است پیش تو
غیرت جوانه می زند از نعل مرکبت
هفتاد و دو پیاله به یک دست می بری
ای جان فدای چشم ز مستی لبالبت !
عمری است قلّه ها همه گردن کشیده اند
از پشت ابرها به تماشای زینبت
بر خشک چوب نی ، چه کسی سیب دیده است ؟
لب می گزد خدا ، ز کرامات مذهبت
بر بام حیرت آمده تاریخِ سوگوار
تا خوب بنگرد به مناجاتِ امشبت
ججج
من غبطه می خورم به شهیدان چشم تو
حتّی به تیغ «شمر» که بوسیده غبغبت!
حتّی به خیزران پلیدی که می گرفت
در حیرت زمین و زمان ، بوسه از لبت!
***حسن روشان***
(بجنورد)