حالا چقدر دلخورم از جمعه عصرها
چون بغض در گلو، پرم از جمعه عصرها
بیست و چهارسال شرابی! چه فایده
هر هفته زهر می خورم از جمعه عصرها
هی روز می شمارم و شب کیسه می کنم
بی تو چه قدر بشمرم از جمعه عصرها
امید غیر توست، هرس کرده آرزو
دل نیست این که می بُرم از جمعه عصرها
چون بغض در گلو، پرم از جمعه عصرها
از دوست نه! که دلخورم از جمعه عصرها