تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
|
اشعار شب تاسوعا – محمد ناصری
بعد از اذان ظهر زمين پر غبار شد
چشمان خيس علقمه تاريك و تار شد
وقتي عمود بوسه به پيشاني تو زد
قلبم شكست ، چشم قشنگت خمار شد
دستت كه قطع شد همگي جنگجو شدند
فرياد ميزدند ، چه شيري شكار شد
تو روي خاك بودي و دور و بر حسين
تا چشم كار كرد پر از نيزه دار شد
آن كودكي كه جاش روي شانه ي تو بود
پايش به روي خاك پر از نيش خار شد
عباس ! خوب شد نديدي بدون تو
ناموس اهلبيت به صحرا چكار شد
آه اي ركاب حضرت زينب بدون تو
يك كاروان به ناقه ي عريان سوار شد
شمشير سيدالشهدا تا شكستنت
از داغ تو خميده قد ذوالفقار شد
دستت هنوز دور علم بود روي خاك
اين خاطره براي ابد ماندگار شد
محمد ناصري
تعداد بازديد : 375
جمعه 03 آذر 1391 ساعت: 12:06
نویسنده: خادم الزهرا (س)
نظرات(0)
مطالب مرتبط
بخش نظرات این مطلب