وصل عشاق از نگه پيدا شود صبح از شام سيه پيدا شود ره در آنجا كه به پايان مي رسد اول دعواي ياران

وصل عشاق از نگه پيدا شود صبح از شام سيه پيدا شود ره در آنجا كه به پايان مي رسد اول دعواي ياران

وصل عشاق از نگه پيدا شود صبح از شام سيه پيدا شود ره در آنجا كه به پايان مي رسد اول دعواي ياران

وصل عشاق از نگه پيدا شود صبح از شام سيه پيدا شود ره در آنجا كه به پايان مي رسد اول دعواي ياران

وصل عشاق از نگه پيدا شود صبح از شام سيه پيدا شود ره در آنجا كه به پايان مي رسد اول دعواي ياران
وصل عشاق از نگه پيدا شود صبح از شام سيه پيدا شود ره در آنجا كه به پايان مي رسد اول دعواي ياران
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
وصل عشاق از نگه پيدا شود صبح از شام سيه پيدا شود ره در آنجا كه به پايان مي رسد اول دعواي ياران

وصل عشاق از نگه پيدا شود

صبح از شام سيه پيدا شود

 

ره در آنجا كه به پايان مي رسد

اول دعواي ياران  مي رسد

 

شعله گر در دل بماند تب شود

شمع چون پنهان بماند شب شود

 

با نخ و سوزن اگر دوزم لبي

كي بپوشم شعله اي زينبي

 

عشق ذات و حبّ نفس و حبّ جاه

مي كشاند بنده را سوي اِله

 

پس مرا اين جذبه با خود مي كشد

اين سليمان ناز هدهد مي كشد

 

ذات عاشق چون بترسد از فراق

بعد از اين نفرين زينب بر عراق

 

خاك اين صحرا ندارد بوي خوش

آب اين وادي ندارد جوي خوش

 

خاك چون با باد لختي مي رود

رنگش از معجر به سختي مي رود

 

دست تقديرش چو غوغا مي كند

خود به خود خلخال را وا مي كند

 

سنگهايش پر در آرد روز سخت

گاه مي رويد عمودي از درخت

 

خون ز خاكش تازه بلبل مي كند

خار آن در پاي ما گل مي كند

 

سرزمين كربلا اين گونه است

خاك هاي نينوا اين گونه است

 

آفتاب كربلا اكبر كُش است

ذات اين خورشيد پيغمبر كُش است

 

آسمانش هست در باران بخيل

جاي خرما سنگ دارد بر نخيل

 

ابرهايش با همه لج مي كنند

بادهايش راه را كج مي كنند

 

گرد و خاكش چشم را پر مي كند

گردبادش ميل چادر مي كند

 

آسمان كربلا اين گونه است

آفتاب نينوا اين گونه است

 

مادران را حوصله سر مي برد

رودها را شير مي خشكد در آن

 

حول اينجا صبر را پر مي كند

پر به رو بند و به معجر مي دهد

 

چوب خشكي مي شود لب از عطش

خواب اينجا مي شود مايل به غش

 

خود ركابت را بگيرم اي عقيق

بگذر از نقش و برو بيت العتيق

 

اين ركاب از قدر تو آگاه نيست

تا يمن آنقدرها هم راه نيست

 

حيف از اين رخ كه خيراتش كني

حيف از اين آئينه كه ماتش كني

 

جان من با من گران جاني مكن

جان اين مورت سليماني مكن

 

مركبت را هي كن و دل دل مكن

حرف ما را نامه اي باطل مكن

 

جان آقا با دلم بازي مكن

من دگر پيرم تو طنازي مكن

 

عاقبت بيني كه كارت دير شد

ناله زينب گريبان گير شد

 

*: حاج منصور ارضي


تعداد بازديد : 518
جمعه 26 آبان 1391 ساعت: 8:44
نویسنده:
نظرات(0)
مطالب مرتبط
بخش نظرات این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف