loading...
حرم شاه - بانک جامع اشعار مذهبی روضه و مرثیه
خادم الزهرا (س) بازدید : 151 پنجشنبه 11 آبان 1391 نظرات (0)

 

چشم وا کن احد آیینهء عبرت شد و رفت

 دشمن باخته بر جنگ مسلط شد و رفت

 

 آنکه انگیزه اش از جنگ غنیمت باشد

 با خبر نیست که طاعت به اطاعت باشد

 

داد و بیداد که در بطن طلا آهن بود

چه بگویم که غنیمت رکب دشمن بود

 

داد و بیداد برادر که برادر تنهاست

جنگ را وا مگذارید پیمبر تنهاست

 

 یک به یک در ملاء عام و نهانی رفتند

همه دنبال فلانی و فلانی رفتند

 

همه رفتند غمی نیست علی می ماند

جای سالم به تنش نیست ولی می ماند

 

مرد مولاست که تا لحظهء آخر مانده

دشمن از کشتن او خسته شده ٬در مانده

 

در دل جنگ نه هر خار و خسی می ماند

جگر حمزه اگر داشت کسی می ماند

 

مرد آن است که سر تا قدمش غرق به خون

آنچنانی که علی از احد آمد بیرون

 

می رود قصهء ما سوی سرانجام آرام

دفتر قصه ورق می خورد آرام آرام

 

می رسد قصه به آنجا که علی دل تنگ است

می فروشد زرهی را که رفیق جنگ است

 

چه نیازی دگر این مرد به جوشن دارد

وان یکاد از نفس فاطمه برتن دارد

 

کوچه آذین شده در همهمه آرام آرام

تا قدم رنجه کند فاطمه آرام آرام

 

فاطمه فاطمه با رایحهء گل آمد

ناگهان شعر حماسی به تغزل آمد

 

می رود قصهء ما سوی سرانجام آرام

دفتر قصه ورق می خورد آرام آرام

 

می رسد قصه به آنجا که جهان زیبا شد

با جهاز شتران کوه احد برپا شد

 

و از آن آینه با آینه بالا می رفت

دست در دست خودش یک تنه بالا می رفت

 

تا که از غار حرا بعثت دیگر آرد

پیش چشم همه از دامنه بالا می رفت

 

تا شهادت بدهد عشق ولی الله است

پله در پله از آن ماذنه بالا می رفت

 

پیش چشم همه دست پسر بنت اسد

بین دست پسر آمنه بالا می رفت

 

گفت: اینبار به پایان سفر می گویم

" بارها گفته ام و بار دگر می گویم"

 

راز خلقت همه پنهان شده در عین علی است

کهکشان ها نخی از وصلهء نعلین علی است

 

واژه در واژه شنیدند صدارا اما...

گفتنی ها همگی گفته شد آنجا اما

 

سوخت در آتش و بر آتش خود دامن زد

آنکه فهمید و خودش را به نفهمیدن زد

 

می رود قصهء ما سوی سرانجام آرام

دفتر قصه ورق می خورد آرام آرام

 

شهر اینبار کمر بسته به انکار علی

ریسمان هم گره انداخته در کار علی

 

بگذارید نگویم که احد می لرزد

در و دیوار ازین قصه به خود می لرزد

 

می رود قصهء ما سوی سرانجام آرام

دفتر قصه ورق می خورد آرام آرام

 

می نویسم که "شب تار سحر می گردد"

یک نفر مانده ازین قوم که برمی گردد

 

سید حمید رضا برقعی

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
بسم رب الشهدا . سلام. به سایت حرم شاه خوش آمدید. شهدا رفتند که ما بمانیم و راهشان را ادامه بدهیم. خون آنان دلیل بودن ماست. یا ایهالکافرون برای ما قتلگاهیست که به سوی آن با سر می دویم تا خدا را در خون خود آغشته ملاقات کنیم. رو به پایین گر رود بر ذوالفقارش خون ما زیر تیغش رو به بالا نام حیدر می رود
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 27172
  • کل نظرات : 3268
  • افراد آنلاین : 23
  • تعداد اعضا : 1855
  • آی پی امروز : 1061
  • آی پی دیروز : 405
  • بازدید امروز : 12,608
  • باردید دیروز : 3,401
  • گوگل امروز : 92
  • گوگل دیروز : 56
  • بازدید هفته : 16,009
  • بازدید ماه : 23,336
  • بازدید سال : 398,136
  • بازدید کلی : 22,645,097