آب را می دید، گفتم یا حسین
و نمی نوشید، گفتم یا حسین
یک عطش آیینه بود و همچنان
سنگ می بارید، گفتم یا حسین
خیمه می گسترد بر ایوان ظهر
یک شب تردید، گفتم یا حسین
آتش صحرا که پایان می گرفت
شعله ور گردید، گفتم یا حسین
پیش رویم دست کوتاه زمین
آسمان را چید، گفتم یا حسین
ناگهان گل کرد بر اعجاز نی
کاکل خورشید، گفتم یا حسین
صحبت ازشام غریبان بود و باز
خنجرتهدید، گفتم یا حسین
ازخیال سایه هم خون می چکید
چشم من ترسید، گفتم یا حسین
نای من تقدیر شور آب را
از لبم پرسید، گفتم یا حسین
برنگاه آب دور از دسترس
شرم می پیچید، گفتم یا حسین
داغ هفتاد و دو غربت را زمین
تازه می فهمید، گفتم یا حسین