یا الله
دلداده ای به اشک وَ دلبر برید و رفت
او آه میکشید و برادر برید و رفت
وقتی تمامِ درد دلش را تمام کرد
اشکش ربود به گوشه ی معجر برید و رفت
چیزی نمانده بود که دلداده جان دهد
احیاش کرد ز بوسه ی حنجر برید و رفت
میرفت و گوشه ی نگهش سوی خیمه بود
دلشوره داشت ز دیده ی لشکر برید و رفت
کم کم غروب آمده و بین ازدحام
حالا رسیده نوبت خواهر برید و رفت
بیتاب گشته بود و نگاهش به قتلگاه
محکم گرفت چادری بر سر برید و رفت
نزدیک بود و دید یکی خنجرش به دست
پا روی یادگاری مادر برید و رفت
شد شام و با دو دست به زنجیر بسته اش
چاره نداشت دختر حیدر برید و رفت
ابراهیم بازیار