اميري حسينٌ و نعم الامير گفتم چرا قلبم دگر بر تار زلفت گير نيست سر بر زمين افكند و گفت خود ك

اميري حسينٌ و نعم الامير گفتم چرا قلبم دگر بر تار زلفت گير نيست سر بر زمين افكند و گفت خود ك

اميري حسينٌ و نعم الامير گفتم چرا قلبم دگر بر تار زلفت گير نيست سر بر زمين افكند و گفت خود ك

اميري حسينٌ و نعم الامير گفتم چرا قلبم دگر بر تار زلفت گير نيست سر بر زمين افكند و گفت خود ك

اميري حسينٌ و نعم الامير گفتم چرا قلبم دگر بر تار زلفت گير نيست سر بر زمين افكند و گفت خود ك
اميري حسينٌ و نعم الامير گفتم چرا قلبم دگر بر تار زلفت گير نيست سر بر زمين افكند و گفت خود ك
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
اميري حسينٌ و نعم الامير گفتم چرا قلبم دگر بر تار زلفت گير نيست سر بر زمين افكند و گفت خود ك

      اميري حسينٌ و نعم الامير

گفتم چرا قلبم دگر بر تار زلفت گير نيست

سر بر زمين افكند و گفت خود كرده را تدبير نيست

 

اشكي به زير مقدمش انداختم رحمي كند

گفتا كه اشك بي ورع در رتبه ي تاثير نيست

 

گفتم بيا در بند كش اين بنده ي فرّار را

گفتا اگر عاشق شوي كاريت با زنجير نيست

 

گفتم كه ديگر گوئيا گشتم جدا از عشق تو

گفتا كه يازهرا بگو برگرد كه هرگز دير نيست

 

گفتم كه ديگر گوئيا افتاده ام از چشم تو

با غم نگاهم كرد و گفت مولا ز نوكر سير نيست


تعداد بازديد : 307
پنجشنبه 30 شهریور 1391 ساعت: 2:24
نویسنده:
نظرات(0)
مطالب مرتبط
بخش نظرات این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف