چه سایه سار پر از لطف و رحمتی داری به جمع سایه نشینان عنایتی داری غبار تربت تو با دم مسیح یکی ست

چه سایه سار پر از لطف و رحمتی داری به جمع سایه نشینان عنایتی داری غبار تربت تو با دم مسیح یکی ست

چه سایه سار پر از لطف و رحمتی داری به جمع سایه نشینان عنایتی داری غبار تربت تو با دم مسیح یکی ست

چه سایه سار پر از لطف و رحمتی داری به جمع سایه نشینان عنایتی داری غبار تربت تو با دم مسیح یکی ست

چه سایه سار پر از لطف و رحمتی داری به جمع سایه نشینان عنایتی داری غبار تربت تو با دم مسیح یکی ست
چه سایه سار پر از لطف و رحمتی داری به جمع سایه نشینان عنایتی داری غبار تربت تو با دم مسیح یکی ست
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
چه سایه سار پر از لطف و رحمتی داری به جمع سایه نشینان عنایتی داری غبار تربت تو با دم مسیح یکی ست

چه سایه سار پر از لطف و رحمتی داری

به جمع سایه نشینان عنایتی داری

غبار تربت تو با دم مسیح یکی ست

عجب دوای عجیبی چه تربتی داری

در آن جمال علی وار و نور زهرایی

عجب شکوه و جلالی چه هیبتی داری

به عشق تو همه عالم شده حسینیه

چقدر مجلس روضه ، چه هیئتی داری

بدون اینکه عتابم کنی ، عطا کردی

چقدر خوب و کریمی چه عادتی داری


چقدر بنده نوازی چقدر آقایی

چقدر حضرت آقا شبیه زهرایی

 


کبوتر دل من پر زده به سوی حرم

مگر که اوج بگیرد دوباره روی حرم

خداکند که بیایم دوباره پابوست

خداکند که نمیرم در آرزوی حرم

اگرچه خیر ندیدی تمام عمر زمن

وجود من زده لطمه به آبروی حرم ...

... تو را دوباره قسم میدهم به عبّاست

تصدّقی سر حضرت عموی حرم

بده اجازه شبی باز زائرت باشم

و روی خاک بیافتم به روبروی حرم


منی که خاک توام دلبر ثریّایی

تویی در اوج ، که آقا شبیه زهرایی


در اعتکاف نشستم به پای چشمانت

منی که بوده دلم مبتلای چشمانت

هزار بار بگردان مرا به دور سرت

فقط به خاطر درد و بلای چشمانت

اشاره ای نه ، نگاهی نه ، من دلم راضی ست

به یک بهم زدن پلکهای چشمانت

تو آمدی و علی و پیمبر و زهرا

شدند زائر کرب و بلای چشمانت

تو یک نگاه کن آقا ببین که بعد از آن

هزار بار بمیرم برای چشمانت

علی تو را بغلت کرد و مات روی تو شد

صدا زد که ای گل بابا فدای چشمانت


و خیره ماند روی چشمهای رویایی

به اشک شوق صدا زد شبیه زهرایی


تمام محو تماشا شد عالم ایجاد

دمی که قابله قنداقه را به زهرا داد

مدینه سبز شد و خانه سبز و دنیا سبز

و با حضور تو شد این جهان حسین آباد

شب تولدت آقا تولد گریه ست

شبی که پرده ز چشمان مادرت افتاد

تو را گرفت غریبانه بین آغوشش

به روی دست شریفش تو را تکان میداد

و دید لحظه ی تلخ غروب عاشوراست

شکست بین گلوی شریف او فریاد

هوا ز باد مخالف چو قیرگون میشد

حسین فاطمه از اسب بر زمین افتاد


و دید جسم تو را که میان صحرایی

به سینه میزد و می گفت : عشق زهرایی ...

شاعر: محمد ناصري


تعداد بازديد : 304
چهارشنبه 29 شهریور 1391 ساعت: 17:53
نویسنده:
نظرات(0)
مطالب مرتبط
بخش نظرات این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف