فصل غم آمده زمان عزاست کنج سینه شراره ها دارم رخت ماتم به تن نمودم و باز بین چشمم ستاره ها دا

فصل غم آمده زمان عزاست کنج سینه شراره ها دارم رخت ماتم به تن نمودم و باز بین چشمم ستاره ها دا

فصل غم آمده زمان عزاست کنج سینه شراره ها دارم رخت ماتم به تن نمودم و باز بین چشمم ستاره ها دا

فصل غم آمده زمان عزاست کنج سینه شراره ها دارم رخت ماتم به تن نمودم و باز بین چشمم ستاره ها دا

فصل غم آمده زمان عزاست کنج سینه شراره ها دارم رخت ماتم به تن نمودم و باز بین چشمم ستاره ها دا
فصل غم آمده زمان عزاست کنج سینه شراره ها دارم رخت ماتم به تن نمودم و باز بین چشمم ستاره ها دا
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
فصل غم آمده زمان عزاست کنج سینه شراره ها دارم رخت ماتم به تن نمودم و باز بین چشمم ستاره ها دا

فصل غم آمده زمان عزاست 

 کنج سینه شراره ها دارم

رخت ماتم به تن نمودم و باز 

 بین چشمم ستاره ها دارم

***

آسمان نگاه غمبارم 

 رنگ و بوی مدینه را دارد

هر چقدر آه هم اگر بکشم 

 از تب سینه باز جا دارد

***

آنکه یک عمر پای مکتب خود 

 روضه میخواند و عاشقانه گریست

گریه هایش شبیه باران بود 

 آن امامی که صادقانه گریست

***

ظلم تاریخ باز جلوه نمود 

 وقت تکرار قصه شومی ست

با تبانی آتش و هیزم

جاری از چشم، اشک مظلومی ست

***

آتش دشمنان به پا شده در 

 خانه ای در میان یک کوچه

میرود بی عمامه مردی در

 غربت بی امان یک کوچه

***

داغیِ سینه میکند باور

با نفس هاش آه سردی را

خاک این کوچه ها نمیفهمند 

 غربت اشک پیر مردی را

***

پیر مردی که سوز آتش را 

 ساکت و بی کلام حس میکرد

پیرمردی که درد غربت را

مثل نبضش مدام حس میکرد

***

پیرمردی که تا زمین میخورد 

 نفسش در شماره می افتاد

دست خود میکشید بر روی خاک 

 یاد آن گوشواره می افتاد

***


تعداد بازديد : 141
دوشنبه 30 مرداد 1391 ساعت: 11:08
نویسنده:
نظرات(0)
مطالب مرتبط
بخش نظرات این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف