شب پنجم عبدالله بن الحسن ع - 9

شب پنجم عبدالله بن الحسن ع - 9

شب پنجم عبدالله بن الحسن ع - 9

شب پنجم عبدالله بن الحسن ع - 9

شب پنجم عبدالله بن الحسن ع - 9
شب پنجم عبدالله بن الحسن ع - 9
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
عبدالله بن الحسن ع

عبدالله بن الحسن(ع)

 

جــلـوه ی ذات کــبــریــا شــده ای

کعبه ی تیـغ و نیـزه هـا شـــده ای

 زیـر ایـن چکمه های زبر و خشن

مثـل قـالـی نــخ نــما شـده ای

 چقدر نیزه خورده ای! چه شده؟

 دم عـصــری پر اشتها شده ای

 نیــزه ای بوسـه زد به لعل لبت

 مــاه زینـب چه دلـربا شـده ای!

 همـه ی مـوی عمه گشـته سپید

 خـوب شد خمره حنا شده ای

 کــاوش تیــغ هـا برای زر است

تــو مــگر معــدن طلا شده ای؟

 نـقـشه ی ری خطـوط زخـم تنـت

 پس برای همین تو تا شده ای؟!

 بـا تقــلا و دسـت  و پــا زدنــت

 بــاعــث گـریــه ی خــدا شـده ای


تعداد بازديد : 162
پنجشنبه 18 اسفند 1390 ساعت: 10:21
نویسنده:
نظرات(0)
عبدالله بن الحسن ع

عبدالله بن الحسن(ع)

 

هر چند به یاران نرسیدم که بمیرم

دیدار تو تو می داد امیدم که بمیرم

دیدم که نفس می زنی و هیچ کست نیست

من یک نفس این راه دویدم که بمیرم

با هر تب افسوس نمردم که نمردم

در خون تو این بار امیدم که بمیرم

با دیدن هر زخم تو ای مزرعهٔ زخم

از سینه چنان آه کشیدم که بمیرم

می گفتم و می سوختم از نالهٔ زینب

وقتی ز تنت نیزه کشیدم که بمیرم

شادم که در آغوش تو افتاده دو دستم

در پای تو این زخم خریدم که بمیرم

×××

از وبلاگ شعر شاعر
تعداد بازديد : 239
پنجشنبه 18 اسفند 1390 ساعت: 10:21
نویسنده:
نظرات(0)
عبدالله بن الحسن ع

عبدالله بن الحسن(ع)

 

دیگر تحملش به سر آمد، برابرش

دارد ز دست می رود عمه، عمو، سرش

شمشیر و نیزه، تیر و سنان متحد شده

با هر صدای حرمله، حمله به پیکرش

جسمی نمانده است، فقط تیر و نیزه است

سیمرغ گشته، بس که شده نیزه ها پرش

تا ناله های زینب و کلثوم نشنود

این نیزه آمده که کند عاقبت کرش

جایی نمانده بود که این تیر جا شود

اصلاً چه قدر زور زده تا که آخرش...

چون جان اوست عرش خدا، نیزه ها همه

بوسه زدند بر تن او، بر سراسرش

لعنت به حرمله و به تیر سه شعبه اش

خورده گره به سینه، چگونه کشد درش؟

او واحد است مثل خداوند حیّ فرد

حالا کنند سم ستوران مکرّرش

این تیر آخری که به پهلو نشسته است

یادش بیاورد در و دیوار و مادرش

یک خنجر است، جان دو تن را گرفته است

دیگر تمام شد به خدا کار خواهرش


تعداد بازديد : 137
پنجشنبه 18 اسفند 1390 ساعت: 10:21
نویسنده:
نظرات(0)
حضرت عبدالله بن حسن ع

گرچه قدم کوچک است و بار ندارد
بیشتر از یازده بهار ندارد

عشق تو با سن و سال کار ندارد
سر کشی عشق من مهار ندارد

هرکه شد از عشق مست عبد حسین است
هرکسی عبدلله است عبد حسین است

من که پسر خوانده ی سرای عمویم
ماحصل زحمت دعای عمویم

دست چه باشد کنم فدای عمویم
دار و ندارم همه برای عموم

در سر ما فرق ، بین دست و جگر نیست
مرد خدا نیست آنکه مرد خطر نیست

حضرت عزوجل که ترس ندارد
کوه وقار از کوتل که ترس ندارد

طفل حسن از جدل که ترس ندارد
بچه ی شیر جمل که ترس ندارد

وای اگر نیزه ای به دست بگیرم
زیر و زبر میکنم به عشق امیرم

از سر شوق است اگر که بی کفنم من
مرد بی دفاع عمو حسین منم من

طفل حسن زاده نه خودم حسنم من
عمه مهیای جنگ تن به تنم من

یک تنه پس میزنم به لشکر کوفه
عمه سپاهت منم برابر کوفه

حال که در خیمه های او پسری نیست
از علی اکبرش دگر خبری نیست

ماندن من در حرم چنان هنری نیست
دست ضعیفم که هست اگر سپری نیست

دست من از جنس دست مادر آقاست
ارث قدیمی ما ز کوچه ی زهراست

جان که نباشد حرم چه فایده دارد
بعد عمو پیکرم چه فایده دارد

از همه کوچکترم چه فایده دارد
حبس شدن در حرم چه فایده دارد

عمه یسار و یمین چقدر شلوغ است
دور عمو را ببین چقدر شلوغ است

زانوی من خم شد آن سوار که افتاد
از روی مرکب بی اختیار که افتاد

با طرف راست یک کنار که افتاد
بر روی شمشیر و سنگ و خار که افتاد

عمه ببین نیزه را به مشت گرفتند
موی عموی مرا ز پشت گرفتند

عمه بس است این همه تپیده شدن ها
ضربه ی شمشیر ها شنیده شدن ها

زیر لگدهای چکمه دیده شدن ها
این طرف و آنطرف کشیده شدن ها

 

دیر شد عمه بیا و مرا رها کن
عمه برو در میان خیمه دعا کن

آمد و آن تیرهای جدا شده را دید
روی تنش زخمهای وا شده را دید

دور سرش چند مرد پاش ده را دید
در بدنش نیزه های تا شده را دید

یابن خبیثه چرا به سینه نشستی
روی حسینیه ی مدینه نشستی
***علی اکبر لطیفیان***

 


تعداد بازديد : 196
جمعه 23 دی 1390 ساعت: 23:38
نویسنده:
نظرات(0)
حضرت عبدالله بن الحسن ع

مثل پرنده بال گشودی رها شدی

کوچکترین ستاره سر نیزه ها شدی

لعنت به لای لایی این نیزه دار تو

باعث شده است بر سر ی بی صدا شوی

زخم سرت برابر زخم عمو شده

بر روی نیزه ها چقدر جا به جا شدی

بعد از تو گاهواره به دردم نمی خورد

چه زود پر کشیدی و از من جدا شدی

بر روی دست باد عزیز دل رباب

مانند زلف های پریشان رها شدی

در اسمان کرب و بلا رد خون توست

تو یک تنه برای خودت کربلا شدی

                  مسعود اصلانی


تعداد بازديد : 244
جمعه 18 آذر 1390 ساعت: 6:25
نویسنده:
نظرات(0)
حضرت عبدالله بن الحسن ع

این اسبها از این بدنم پا نمی کشند

از روی غنچه کفنم پا نمی کشند

تا که گلاب ناب مرا در نیاورند

از غنچه های یاسمنم پا نمی کشند

این نیزه ها که در جگرم پا گذاشتند

چون داد می زنم حسنم پا نمی کشند

می خواستم دوباره صدایت کنم ولی

یک لحظه هم از این دهنم پا نمی کشند

موی مرا به دست گرفتند و می کشند

اما ز دست و پا و تنم پا نمی کشند

                      رحمان نوازنی


تعداد بازديد : 255
جمعه 18 آذر 1390 ساعت: 6:25
نویسنده:
نظرات(0)
حضرت عبدالله بن الحسن ع

شمسی و روی زمین با روی ماه افتاده ای

تا اذان مانده چرا در سجده گاه افتاده ای

سینه تنگ و عرصه تنگ و غربت تو می کشد

زیر دست و پای دشمن بی سپاه افتاده ای

گفت بابا دست خود را حائل رویت کنم

راست گفته مثل زهرا بی پناه افتاده ای

ای عمو از خیمه می آیم  کمی آرام باش

از چه با زانو به سوی خیمه راه افتاده ای

خوب معلوم است از پیشانی و ابروی تو

با رخت از روی مرکب  گاه گاه افتاده ای

در دل گودال جای ماهرویی چون تو نیست

یوسف زهرا چرا دربین چاه افتاده ای

من به هل من ناصر تو آمدم در قتلگاه

آمدم دشمن نگوید از نگاه افتاده ای

                        محمد سهرابی


تعداد بازديد : 321
جمعه 18 آذر 1390 ساعت: 6:24
نویسنده:
نظرات(0)
حضرت عبدالله بن الحسن ع

تعداد بازديد : 195
جمعه 18 آذر 1390 ساعت: 6:11
نویسنده:
نظرات(0)
عبدالله بن الحسن ع

عبدالله بن الحسن(ع)

 

می رسد از گوشهٔ مقتل صدای مادرش

ای زنا زاده بیا و دست بردار از سرش

گیسوان مادر ما را پریشان می کنی

بی حیا با خنجرت بازی مکن با حنجرش

تو نمی بینی مگر غرق مناجات است او

پای خود بردار از روی لبان اطهرش

دل مسوزان بی حیا عمه تماشا می کند

با نوک نیزه مکن پهلو به پهلو پیکرش

دست من از پوست آویزان به زیر تیغ تو

تا سپر باشد برای ناله های آخرش

نیزه بازی با تن بی سر ز من آغاز کن

طعمه نیزه مگردانید جسم اصغرش

از ضریح سینه اش برخیز ای چکمه به پا

پای خود مگذار روی بوسه پیغمبرش

دیر اگر برخیزی از جای خودت یابن الدعی

عمه نفرین کرده دست خود برد بر معجرش




تعداد بازديد : 186
چهارشنبه 09 آذر 1390 ساعت: 1:25
نویسنده:
نظرات(0)
عبدالله بن الحسن ع

عبدالله بن الحسن(ع)

 

گر چه قدم کوچک است و بار ندارد

بیشتر از یازده بهار ندارد

عشق تو با سن و سال کار ندارد

سر کشی عشق من مهار ندارد

هر که شد از عشق مست عبد حسین است

هر کسی عبدلله است عبد حسین است

من که پسر خوانده ی سرای عمویم

ما حصل زحمت دعای عمویم

دست چه باشد کنم فدای عمویم

دار و ندارم همه برای عموم

در سر ما فرق، بین دست و جگر نیست

مرد خدا نیست آن که مرد خطر نیست

حضرت عزّ و جل که ترس ندارد

کوه وقار از کتل که ترس ندارد

طفل حسن از جدل که ترس ندارد

بچه ی شیر جمل که ترس ندارد

وای اگر نیزه ای به دست بگیرم

زیر و زبر می کنم به عشقِ امیرم

از سر شوق است اگر که بی کفنم من

مرد بی دفاع عمو حسین منم من

طفل حسن زاده نه، خودم حسنم من

عمه مهیای جنگ تن به تنم من

یک تنه پس می زنم به لشکر کوفه

عمه سپاهت منم برابر کوفه  

حال که در خیمه های او پسری نیست

از علی اکبرش دگر خبری نیست

ماندن من در حرم چنان هنری نیست

دست ضعیفم که هست اگر سپری نیست

دست من از جنس دست مادر آقاست

ارث قدیمی ما ز کوچه ی زهراست

جان که نباشد حرم چه فایده دارد؟

بعد عمو پیکرم چه فایده دارد؟

از همه کوچک ترم چه فایده دارد؟

حبس شدن در حرم چه فایده دارد؟

عمه یسار و یمین چه قدر شلوغ است

دور عمو را ببین چه قدر شلوغ است

زانوی من خم شد آن سوار که افتاد

از روی مرکب بی اختیار که افتاد

با طرف راست یک کنار که افتاد

بر روی شمشیر و سنگ و خار که افتاد

عمه ببین نیزه را به مشت گرفتند

موی عموی مرا ز پشت گرفتند

عمه بس است این همه تپیده شدن ها

ضربه ی شمشیر ها شنیده شدن ها

زیر لگدهای چکمه دیده شدن ها

این طرف و آن طرف کشیده شدن ها

دیر شد عمه - مرا به خویش رها کن

زود برو در میان خیمه دعا کن

آمد و آن تیر های جا شده را دید

روی تنش زخم های وا شده را دید

در بدنش نیزه های تا شده را دید

دور سرش چند مرد پا شده را دید

یابن خبیثه! چرا به سینه نشستی

روی حسینیّه ی مدینه نشستی


تعداد بازديد : 311
چهارشنبه 09 آذر 1390 ساعت: 1:24
نویسنده:
نظرات(0)
عبدالله بن الحسن ع

امام حسین(ع)-عبدالله ابن حسن(ع)

 

لشگریان خیره سر، چند نفر به یک نفر؟

فاطمه گشته خون جگر، چند نفر به یک نفر؟

 خواهر دل شکسته اش، همره دختران او

 زند به سینه و به سر، چند نفر به یک نفر؟

 بین زمین و آسمان، جنت و عرش و کهکشان

 پر شده است این خبر: چند نفر به یک نفر؟

 حور و ملک به زمزمه -وای غریب فاطمه-

 حضرت خضر نوحه گر، چند نفر به یک نفر؟

 آه و فغان مادرش، به قلب سنگی شما

 مگر نمی کند اثر؟ چند نفر به یک نفر؟

 عمو رمق ندارد و همه هجوم می برید!

 مرد نبردید اگر؟ چند نفر به یک نفر؟

 یاد مدینه زنده شد، روضه ی رنج فاطمه

که ناله زد به پشت در، چند نفر به یک نفر؟


تعداد بازديد : 177
چهارشنبه 09 آذر 1390 ساعت: 1:24
نویسنده:
نظرات(0)
عبدالله بن الحسن ع

عبدالله بن الحسن(ع)

 

جــلـوه ی ذات کــبــریــا شــده ای

کعبه ی تیـغ و نیـزه هـا شـــده ای

 زیـر ایـن چکمه های زبر و خشن

مثـل قـالـی نــخ نــما شـده ای

 چقدر نیزه خورده ای! چه شده؟

 دم عـصــری پر اشتها شده ای

 نیــزه ای بوسـه زد به لعل لبت

 مــاه زینـب چه دلـربا شـده ای!

 همـه ی مـوی عمه گشـته سپید

 خـوب شد خمره حنا شده ای

 کــاوش تیــغ هـا برای زر است

تــو مــگر معــدن طلا شده ای؟

 نـقـشه ی ری خطـوط زخـم تنـت

 پس برای همین تو تا شده ای؟!

 بـا تقــلا و دسـت  و پــا زدنــت

 بــاعــث گـریــه ی خــدا شـده ای


تعداد بازديد : 147
چهارشنبه 09 آذر 1390 ساعت: 1:22
نویسنده:
نظرات(0)
عبد الله بن الحسن ع

عبدالله بن الحسن(ع)

 

شمع‌ها از پای تا سر سوخته

مـانده یک پروانه ی پر سوخته

نـام آن پـروانه عبـدالله بـود

اختری تـابنده‌تر از مـاه بود

کرده از اندام لاهوتی خروج

یافته تـا بـامِ «أوْ أدنی» عروج

خون پاکش زاد و جانش راحله

تـار مـویش عالمی را سلسله

صـورتش مـانند بابا دل گشــا

دست‌های کوچکش مشکل‌گشا

رخ چو قرآن چشم و ابرو آیه‌اش

آفتــاب آیینــه‌دار سایــه‌اش

مجتبـایی بــا حسین آمیـخته

بر دو کتفش زلف قاسم ریخته

از درون خیمه همچون برق آه

شـد روان با ناله سوی قتلگاه

پیش رو عمـو خریدارش شده

پشت سر عمـه گرفتارش شده

بـر گرفته آستینش را بـه چنگ

کای کمر بهر شهادت بسته تنگ!

ای دو صد دامت به پیشِ رو مرو

ایـن همـه صیاد و یک آهو مرو  

کودک ده سالـه و میـدان جنگ

یک نهال نازک و باران سنگ

دشمن اینجا گر ببیند طفلِ شیر

شیر اگـر خواهد زند او را به تیر

تو گل و، صحرا پر از خار و خس است

بهر مـا داغ عـلی‌اصغر بـس است

با شهامت گفت آن ده ساله مرد

طفـل مـا هـرگز نترسد از نبرد

بی‌عمو ماندن همه شرمندگی است

بـا عمو مـردن کمال زندگی است

تشنگی با او لب دریا خوش است

آب اگر او تشنـه باشد، آتش است

بــوده از آغــاز عمـرم انتظار

تـا کنم جـان در ره جانان نثار

جـان عمه بود و هستم را مگیر

وقت جانبازی است دستم را مگیر

عمه جان در تاب و تب افتـاده‌ام

آخــر از قـاسم عقب افتــاده‌ام

ناله‌ای با سوز و تاب و تب کشید

آستیـن از پنجه زیــنب کــشید

تیر گشت و قلب لشکر را شکافت

پـرکشید و جــانب مقتــل شتافت

دیــد قــاتل در کنـار قتلگــاه

تیغ بـگْرفته بـه قصدِ قتلِ شــاه

تــا نیایـد دست داور را گـزند

کرد دست کوچک خود را بـلند

در هــوای یـاری دستِ خـدا

دسـت عبـدالله شـد از تن جدا

گفت نه تنها سر و دستم فدات

نیستم کـن ای همـه هستم فدات!

آمدم تا در رهت فـانی شوم

در منـای عشق قربـانی شوم

کاش می‌بودم هزاران دست و سر

تـا بـرای یـاری‌ات می‌شد سپر

قطره‌گر خون گشت، دریا شاد باد

ذره‌گـر شـد محو، مهرآباد بـاد

تو سلامت، گرچه ما را سر شکست

دست ساقی باز اگر ساغر شکست

ای همـه جـان‌ها بـه قربان تنت

دســت عبــدالله وقـف دامنـت

چون به پاس دست حق از تن جداست

دست ما هم بعد از این دستِ خداست

هر که در ما گشت، فانی ما شود

قطره دریایی چو شد، دریا شود

تا دهم بر لشکر دشمن شکست

دست خود را چون عَلم گیرم به دست

بــا همین دستم تو را یاری کنم

مثــل عبّــاست علـمداری کنم

بــود در آغوش عمّش ولوله

کز کمـان بشتافت تیـرِ حرمله

تیر زهرآلود با سرعت شتافت

چون گریبان حنجر او را شکافت

گوشة چشمی بــه عمّو باز کرد

مرغ روحش از قفس پرواز کرد

بــا گلوی پاره در دشت قتال

شه تماشا کرد و او زد بال بال

همچو جان بگْرفت مولا در برش

تــازه شــد داغِ علیِّ‌‌اصـغرش

گریـه مــا مرهـمِ زخـمِ تنش

اشک «میثم» باد وقفِ دامنش


تعداد بازديد : 171
پنجشنبه 03 آذر 1390 ساعت: 11:39
نویسنده:
نظرات(0)
عبدالله بن الحسن ع

گلشن توحيد را فصل شهادت مى‏رسد

لاله آزاد مردى را طراوت مى‏رسد

اى عموى مهربانم بوى بابا مى‏دهى

از تماشاى تو كامم را حلاوت مى‏رسد

غم مخور گر سائل روى تو شد شمشيرها

كودك ايثار با دست سخاوت مى‏رسد

سنگر اميد را خالى ز جانبازى مبين

اين زمان رزمنده‏اى از نسل غربت مى‏رسد

اى طبيبى كه كنون خود مبتلاى نيزه‏اى

غم مخور مرهم براى زخمهايت مى‏رسد

ظلمت از هر سو احاطه كرده نورت را بگو

صبر كن اى تيرگى آن ماه طلعت مى‏رسد

هردم از زخم زبانى مى‏شود پاره دلت

يا كه از سر نيزه بر جسمت جراحت مى‏رسد

لاله‏هاى سر زده از خون تو پامال شد

بر گل رخسار تو دست شرارت مى‏رسد

بعد دستانى كه شد در علقمه از تن جدا

دست تير و نيزه بر جسمت چه راحت مى‏رسد

مى‏دهم از دست تاب و سخت بى تابى كنم

چون به تاب گيسويت دست شقاوت مى‏رسد

ناله وا غربت اهل حرم را گوش كن

ارث سيلى بعد تو ديگر به عترت مى‏رسد

طفلم اما غيرت محضم مرا با خود ببر

تا نبينم بر حرم دست اسارت مى‏رسد


تعداد بازديد : 296
پنجشنبه 26 آبان 1390 ساعت: 13:29
نویسنده:
نظرات(0)
عبدالله بن الحسن ع

ای عمو من عاشقم عاشق ترین

بهر قربانی شدن لایق ترین

غیرت اللهم اگر چه کودکم

دست من باشد سلاح کوچکم

دست من امروز می آید به کار

نیست کمتر دست من از ذوالفقار

نیست این رسم دل شیدای من

من بمانم تو بمیری وای من

زیر خنجر هم شوم غمخوار تو

زیر سم اسب باشم یار تو

زینت این انجمن را کم مکن

سهم بابایم حسن را کم مکن

چون گل شش ماهه ای که داشتی

گل به روی سینه خود کاشتی

در میان خون نگاهم می کنی

سینه ات را قتلگاهم می کنی


تعداد بازديد : 150
پنجشنبه 26 آبان 1390 ساعت: 13:29
نویسنده:
نظرات(0)
عبدالله بن الحسن ع

وقتی عدو به روی تو شمشیر می کشد

از درد تو تمام تنم تیر می کشد

طاقت ندارم اینهمه تنها ببینمت

وقتی که چله چله کمان تیر می کشد

این بغض جان ستان که تو بی کس ترین شدی

پای مرا به بازی تقدیر می کشد

ای قاری همیشه قرآن آسمان

کار تو جزء جزء به تفسیر می کشد

این که ز هر طرف نفست را گرفته اند

آن کوچه را به مسلخ تصویر می کشد

بر خیز  ای امام نماز فرشته ها

لشکر برای قتل تو تکبیر می کشد

                                                           حامد اهور


تعداد بازديد : 159
پنجشنبه 26 آبان 1390 ساعت: 13:27
نویسنده:
نظرات(0)
عبدالله بن الحسن ع

خواستم پر بکشم بال و پرم سوخت عمو

از غریبی تو قلب پدرم سوخت عمو

از عطش دم نزدم از غم تو داد کشم

خواستم مثل تو باشم جگرم سوخت عمو

دستی از دست ندادم که به دست آوردم

لیک در دفع بلایت سپرم سوخت عمو

مانده در مشت عدو گیسوی پیشانی من

آنچنان کز غضبش موی سرم سوخت عمو

مادرم فاطمه را چون که صدا می کردی

از رخ نیلی او چشم ترم سوخت عمو

چون که شمشیر وثنان بر تو هجوم آوردند

زیر این بار ز پا تا به سرم سوخت عمو

تنم از تیر سه شعبه به تنت دوخته شد

خیمه از همهمهی ایر خبرم سوخت عمو

                                                     محمود ژولیده


تعداد بازديد : 197
پنجشنبه 26 آبان 1390 ساعت: 13:27
نویسنده:
نظرات(0)
عبدالله بن الحسن ع

یک نفس آمده ام تا که عمو را نزنی

که به این سینه مجروح تو با پا نزنی

ذکر لا حول ولا از دو لبش می بارد

با چنین نیزه سر سخت به لبها نزنی

عمه نزدیک شده بر سر گودال ای تیغ

می شود پر به سوی حنجره حالا نزنی

نیزه ات را که زدی باز کشیدی بیرون

می زنی باز دوباره شود ایا نزنی

نیزه ات را که زدی باز نمی شد حالا

ساقه نیزه خونین شده زرا تا نزنی

من از این وادی خون زنده نباید بروم

شک نکن این که پرم را بزنی یا نزنی

دست و دل باز شو ای دست بیا کاری کن

فرصت خوب پریدن شده درجا نزنی

                                                     علیرضا لک


تعداد بازديد : 227
پنجشنبه 26 آبان 1390 ساعت: 13:25
نویسنده:
نظرات(0)
عمه جانم بین عمو تنهای تنها مانده است

شهادت عبدالله پسر امام حسن (ع)

عمه جانم بین عمو تنهای تنها مانده است

عمه جان عبدالهت از قافله جا مانده است

نیمه جانی در تنم مانده عمو جان مال توست

من بلا گردانتم، تا در تنم نا مانده است

 


تعداد بازديد : 197
جمعه 20 آبان 1390 ساعت: 15:47
نویسنده:
نظرات(0)
مشاهده ادامه مطلب
وقت جان کندن من هست عمو می بینی

زبانحال عبدالله بن الحسن (ع) با عمویش امام حسین (ع)

وقت جان کندن من هست عمو می بینی

تو گل عشق ز باغ دل من می چینی

من به عشق تو عمو ضربه ی سختی خوردم

حال از من تو بپرسی ز چه رو رنگینی

 


تعداد بازديد : 231
جمعه 20 آبان 1390 ساعت: 15:46
نویسنده:
نظرات(0)
مشاهده ادامه مطلب
ليست صفحات
تعداد صفحات : 10
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف