ولادت پیامبر اکرم ص - 7

ولادت پیامبر اکرم ص - 7

ولادت پیامبر اکرم ص - 7

ولادت پیامبر اکرم ص - 7

ولادت پیامبر اکرم ص - 7
ولادت پیامبر اکرم ص - 7
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
مخمس غزلی از بیدل دهلوی تقدیم به پیشگاه حضرت ختمی مرتبت محمد مصطفی ( ص ) } شُکــــ

مخمس غزلی از بیدل دهلوی تقدیم به پیشگاه حضرت ختمی مرتبت محمد مصطفی ( ص ) }



















شُکــــــر که برده بو دلــــــم، بـر گهــــــر کمال تو
شیفـــــتگی کشیـــده  دل، در عطــــــــش دَلال تو*
دل به خــــــدا رســــــیده با رشـــــــته ی اتّصال تو

ای زعـــــنایت آشـــــــکار شخـــــص تو و مثال تو
آیـــنه ی  جمــــــال تــــــو،  آینه ی  جمــــــــال تو

دل چو به عشــــــق منفـــعل ، بــود  مباد مضمحل
تا به خداست متّصـــــل، دل، بخداست است معتدل
دل چو نبــــود مشتمل بر غــــــم عـــشق و مشتعل

از تب‌ و تاب آب و گـــــــل‌ تا تـک و تاز جان و دل
ریشــــــه ی کــــــس نمــــــی‌دود در چمن خیال تو

سوده بر آستــــــــان تــــو خیل ملــــــک چرا جبین
از نفست چشـــیده بود، روح الأمیــــــن سکنجبین
مست نبـــــــوده جبرئــــــیل تــــا نچشــــیده انگبین

چرخ به صد کمند چیــــن‌ بوسه زده است‌ بر زمین
بس که بلند جســـــته اســـــت‌ گــــــرد رم غزال تو

هر که به بزم اصطــــــفا، یا فـــــته چون تو اعتلا
نیست گزنــــــــدش از بـــلا، هسـت رها تر از رها
لیک کراســـت این ، که را؟ ای گـــل بــاغ اهتدا؟

بــــر در نــــــــاز کبـــــریا چــــــند غبـــــــار ماسوا
در کف وهــــــم مــــن‌ که داد آینــــــــه ی محال تو

جز تو ندیـــــده هیچـــــــــگاه، مظهر ممتدی کمال
یافتــــــه در جمــــــال تو جلــــــوه ی اوحدی جلال
حُسن تو، خُلق و خــوی تـــــو هست کمال ایده آل

این بم و زیر و قیل و قال نیســــــت به ساز لایزال
نقص و کمال فهـــــــم ماســــــت بدر تو و هلال تو

نار کجا ضیـــــا کجــــــــا؟، مقـــصد اصفیا کجا؟
هر که قدم زد از ریـــــــا، نیســـت به خطّه ی وفا
هروله کـــــرد و تیــــــــزپا، رفـت ز مروه تا صفا

خلق ز ســـــعی نارســــــا سوخت جبین به نقش پا
بـــــــرهمــــــه داغ ســـــایه بست سرکشی نهال تو

قافــــــله ی  بقـــــــا مگــــــر با نفســــــت قدم زند
بی تو خدا چگــــــونه بر هستی مـا رقــــــــم زند؟
کیســــــت نگین عشـــق بر چنــــــــبره ی عدم زند

شیشهٔ ساعــــــت فلک از چــــــــه حـــساب دم زند
راه نفس‌ گرفته اســــــت غیــــــــرت ماه و سال تو

راه بلــــــند و بارهــــــا، خار خلیـــــــــده گر به پا
هیچ نـــــبودم اعتــــــنا. تا کــــــه توانم است و نا
می سپرم ره به خدا، لیک، امیـــــن ــ مصطفی ــ

پیـــــری‌ام از قـــــــد دو تا، راه نبـــــــــرد هیچ جا
هم به در تـــــو می‌بـــــرم حلـــــــقـــه ی انفعال تو

بو لهبی که مــــــــــی زند، حرف جفنــــگ ناکسی
ذائــــقه اش نمـــــــــی چشـــــد طعم شرنگ ناکسی
سینـــــــــه سپر تری تو در عرصه ی تنگ ناکسی

تشنهٔ بــــــــوس آن لبــــم لیـــک ز ننـــــگ ناکسی
جــــرأتم آب مــــــــــــی‌کـــــــند از تــــــری زلال تو

کار من است عاشقی ، رســـــم تـو تا که دلبریست
تا تو وعشق توست از،غیـرتو پاک، دل، بریست
شأن من است بندگی، شــــــأن شما چوسروریست

باید از اقتضــای شـــــــوق، بر سر غفلتم‌ گریست
از تو جدا چســـــان شـــــوم ؟ تا طـــــلبم وصال تو

تا سخنت در انجمن مُشـــــک سروش رحمت است
جان و روان آدمی مســـــت خــــــروش رأفت است
عطر نســــیم صبحدم سلـــــسله جوش جلوت است

طایر آشیـــــان عجز ناز فـــروش حســــــرت است
رنگ شکســـــته می‌پـــــرد بیـــــــدل خسـته بال تو

******************************************
* دَلال: غنج و ناز و کرشمه

تعداد بازديد : 243
چهارشنبه 14 فروردین 1392 ساعت: 22:23
نویسنده:
نظرات(0)
ظهور عقل ( خلقت حضرت پیامبر-ص- ) ظهور عقل ** وقتی که" وجود"، طرح جان ریخت، از نقشه ی خود نگشته
ظهور عقل ( خلقت حضرت پیامبر-ص- )


 ظهور عقل

**

وقتی که" وجود"، طرح جان ریخت، از نقشه ی خود نگشته خشنود


موجود، نیازمندِ "دل" شد، درآینه ی جمال معبود

دل گفتم و گشت قصه آغاز، با قصد و اراده کرد پرواز

 از مرز یقین گذشت و گم شد، در "دایره ی کمال" مقصود


در دایره بود، این که دانست، اسرار نهفته در "سویدا"

خود شمه ای از شمیم "عشق" است، در قالب نکته های مفقود

هر نکته که عشق کرد انشا، دیباچه ی خلقتی دگر شد

تا سایه ی " لطف" حضرت حق، گردد به نبود و بود ممدود

هنگام تولد بشر بود، هنگام "ظهور گوهر عقل"

انگیزه ی خلقت برین را، حق شاهد و عشق، گشته مشهود

مولود که بود؟ جوهر عشق!  خود نور دمیده از دل ذات

هم شاهد غیب و سرّ مشهود، هم ساجد حق و حق مسجود

با دیده ی ذات، دید او را، فرمود کلام دل نشینی:

" لولاک لما خلقت الافلاک "، ای احمد نیک خُلقِ محمود

ما رابه توعشق،عشق خویش است، ای زاده ی عشق وَ جوهرعشق

در آینه جز تبلور نور، پیدا نکنی جوابِ فرنود

هر کس که به تو نظر ندارد، از حُسن بشر خبر ندارد

پیکر که ز عقل بر ندارد، بهتر که شود ز روح مطرود

هر دل که به تو نباشدش مهر، باید که شود تهی ز مستی

هر ره که به تو نباشدش راه، باید که شود همیشه مسدود

ای روح دمیده بر تن عشق، عقل از تو گرفته فرصت نطق

جان از تو شده ست پیکر آرا، تن از تو شده سزای بهبود

تو خیر مجسّمی ، مجسّم ، در قامت دلربای آدم

خاتَم به فضایل مکرّم، خاتِم به تفکرات مجدود

گیتی و سپهر و مهر و کیوان، هم حشر و نشور و قسط و میزان

با نام تو رسم کرده یزدان، در " دایره ی وجود " موجود

همچون تو کسی خجسته پی کو؟! در عالم"عقل و ذهن ومحسوس"

هم مطلع تو همیشه عالی ست، هم طالع تو همیشه مسعود
*****
مکتب شعر دینی
مکتب شعر امامیه
سید علی اصغرموسوی


تعداد بازديد : 180
چهارشنبه 14 فروردین 1392 ساعت: 22:23
نویسنده:
نظرات(0)
تقدیم به قطب عالم امکان حضرت ختم المرسلین محمد مصطفی (ص) بت فراوان گشته اما دین حق تسلیم نیست تا
تقدیم به قطب عالم امکان حضرت ختم المرسلین محمد مصطفی (ص)

 
بت فراوان گشته اما دین حق تسلیم نیست
تا سپیدی هست از تاریکی شب بیم نیست
 
پیش سنگ و چوب اگر این قوم سر خم می کنند
  مي رسد مردی كه رسمش اينچنين تعظیم نیست
 
کار وحی این بار با جهل عرب افتاده است
کار موسی، کار عیسی، کار ابراهیم نیست
 
وحی راهش خرق عادت، وحی رسمش معجزه است
آنچه می گویند و می گویید و می گوییم نیست
 
می رسد از راه طفلی، پیشگویان گفته اند
می رسد روزی که مثلش هیچ در تقویم نیست
 
می رسد طفلی که دنیا سر به راهش می شود
هر دلی غم داشت او پشت و پناهش می شود

مربع

سنگ باران می کند اینک سپاه فیل را
آنکه بر فرعون نازل کرد قهر نیل را
 
کعبه را بی شک برای دین خود می خواسته
آنکه نازل کرده از منقارها "سجّیل"را
 
پا به دنیا می گذارد کودکی تاریخ ساز
مکه از خاطر نخواهد برد "عام الفیل"را
 
در روایت نیست، اما بر سر گهواره اش
بی گمان از کودکی می دیده جبرائیل را
 
می رسد از راه مردی، گشته ام تورات را
می رسد از راه مردی، خوانده ام انجیل را
 
آنکه عمری منتظر بودیم دیگر آمده است
مژده داد "انجیل یوحنّا" که نامش "احمد"است
1
مربع

بوی عطرش کوچه های مکه را برداشته 2
او که بین شانه اش مهر نبوت داشته3
 
بین موهای سیاهش چارده موی سپید 4
خرمنی جو گندمی پیچیده در هم کاشته
 
در شب مویش نمایان بود صبح روشنی
بیرقی از نور در پیشانی اش افراشته 5
 
شانه زد در موی خود، آیینه از حسرت شکست 6
در تبرّک هر کسی یک تار مو برداشته 7
 
بانمک تر بوده از یوسف، خدا در خلقتش 8
هرچه بوده است از هنر در جان او انباشته
 
گرچه از سوی خدا با حکم ارشاد آمده
فیض اجباری است، با حُسن خداداد آمده

مربع

با خودش از آسمان خُلق امین آورده است
آسمان را با خودش روی زمین آورده است
 
نور باران شد "حرا"تا وحی نازل شد: "بخوان"
آیه را از سوی حق روح الامین آورده است
 
"لات"و "عزا" در هراس از "قُل هُوَ اللهُ اَحَد"
جای شک باقی نمی ماند، یقین آورده است
 
رفته اوج آسمان و ریسمان آویخته
رشته ای محکم چنان حبل المتین آورده است
 
مست "رِضوانُ مِنَ الله" است آنجایی که هست
با خودش انگورِ فردوس برین آورده است
 
باده می آرد، خمارانش سبو آورده اند
هم خدیجه (ع)، هم علی (ع)، ایمان به او آورده اند

مربع

یک به یک شق القمرهایش که ظاهر می شوند
وایِ آنهایی که می بینند و منکر می شوند
 
عدّه ای عاقل نما تنها "ابو جهل" اند و بس
عدّه ای بی ادّعا "عمّار یاسر" می شوند
 
فکر می کردند با "شعب ابوطالب"، قریش
دیگر از دست رسول آسوده خاطر می شوند
 
زندگی وقتی قفس شد بال باید باز کرد
جعفر طیارها کم کم مسافر می شوند
 
از گلوشان بعد بعثت آب خوش پایین نرفت
سیزده سال است... یارانش مهاجر می شوند
 
آه، "ابو طالب" پس از "عبد المطلّب" می رود 9
مکه دیگر جای ماندن نیست، یثرب می رود
مربع

شب شبی شوم است، تا یاران چه باشد آخرش!
پس علی (ع) می خوابد امشب جای او در بسترش
 
نیست دور خانه جای سوزنی انداختن
غُلغُله است از بس که از شمشیرها دور و برش
 
مثل بوی گل گذر کرد از حصار خار ها
آنچنان رد شد که تاریکی نمی شد باورش
 
آیه نازل شد که "لا تَحزَن"، که تا اینجا مرا-
- هر که آورده است هم او می برد تا آخرش 10
 
او رسید و کام یثرب بس که شیرین شد، چنین
فی البداهه شعر تر می ریخت از چشم ترش :
 
"اَیُّهَا المَبعوثُ فینا جِئتَ بِالاَمرِ المُطاع"
"جِئتَ شَرَّفتَ المَدینَه، مَرحَباً یا خَیرَ داع"
11
مربع

خون دل ها خورده است این مرد، او غم دیده است
روزگار اینگونه غم دیدن به خود کم دیده است
 
داغ مرگ حمزه خود داغی جگر سوز است و او
هم به لطف دوستان داغ اُحُد هم دیده است
 
طعنه ها، زخم زبان ها، ناسزا ها، نیش ها
رنج کم نگذاشته، خوانی فراهم دیده است
 
طائف و احزاب و خيبر، موته و بدر و تَبوک 12
کُشته های راه حق را پُشته بر هم دیده است
 
اشک را در چشم هایش هیچ کس هرگز ندید
غیر اشک شوق، اشکی را که زمزم دیده است
 
لشکر اسلام دشمن را به تنگ آورده است
مکه را بی جنگ و خونریزی به چنگ آورده است

مربع

می رسد آسیمه سر، انگار سر آورده است
اشک شوق آسمان را ابر در آورده است
 
خوش خبر باشی! چرا اینقدر خوشحالی!؟ بگو
- چشمتان روشن که همراهش سحر آورده است
 
كعبه دوشادوش مي بيند خليلي با خليل
اين خليل اما عصا جاي تبر آورده است
 
كفر بت ها را كه با "الله اكبر" گفتنش
بيست سالي مي شود اين مرد در آورده است 13
 
باد ديگر هر زمان از آن طرف ها رد شده
از "هُبل" با خرده ي سنگي خبر آورده است
 
عشق هجّی می شود با "میم" و "حا" و "میم" و "دال"
"اشهد انَ‌..." اذان عشق مي گوید بلال

مربع

مکه در آغوشِ امنِ مصطفی آرام شد
خون دل های محمد (ص) دستگیر جام شد
 
خانه می بردند با خود سهم بیت المال را
تنگدستی عاقبت با عدلْ شیرین کام شد
 
دیگر از شب های بی مهتاب عاری شد زمین
در طوافِ کعبه وقتی ماه در احرام شد
 
رفت و رفت و رفت تا در آخرین حج در غدیر
موهبت کامل شد و دین خدا اسلام شد 14
 
ناگهان بانگ رحیل آمد به گوشش، رخت بست
موسم تنهایی دنیا چه بی هنگام شد!
 
کرد دنیا را رها در سوگ و رنج و درد و رفت
عاقبت ماه صفر کار خودش را کرد و رفت

مربع

چارده قرن است با او عشق خلوت می کند
از غمش با "قبّهُ الخضرا"شكايت می کند
 
گفتنش سخت است، اما شاد باش ای روزگار
رفته رفته عشق دارد رفع زحمت می کند
 
کفر جولان می دهد با نام آزادی، دریغ
صبر هم دارد به این اوضاع عادت می کند
 
دست دشمن، دست صهیون، دست شیطان،... دست ما-
- با کدامین دست ها هر روز بیعت می کند؟
 
منع کافرها مکن، از سستی ایمان ماست
هر که جرأت می کند بر او اهانت می کند
 
جمعه روزی می رسد از راه مردی سبز پوش
بی خبرهای به ظاهر منتظر، قدری به هوش

 

 
1- در انجیل یوحنا بشارت آمدن پیامبر خاتم داده شده است که نامش "احمد" است.
2- امام صادق(ع) مي فرمايد:«پيامبرخدا (ص) بيش از آنچه كه براي خوراكي و طعام خرج كند، در راه عطريات خرج مي كرد.
3- سلمان فارسى مى‏گويد: حضور پيامبر رسيدم؛ رداى خود را كنار زد و فرمود به آنچه مأمورى نگاه كن و من مهر نبوت را ميان دو شانه او ديدم كه همچون تخم كبوتر بود.
4- انس بن مالك مي گويد: در همه سر و صورت رسول خدا (ص) فقط چهارده تار موي سفيد وجود داشت.
5- در روایات آمده که پيشاني حضرت(ص) درخشان بود که توجه ديگران را جلب مي کرد.
6- در روایت آمده است پيامبر خدا (ص) در آئينه نگاه مي كرد و موي سر خود را شانه مي زد.
7- در روایت است که همسران رسول خدا (ص) مراقب و منتظر بودند كه وقتي از موهاي سر و صورت حضرت مي ريخت، آن ها را جمع مي كردند، تار مو هايی كه گاهي نزد مردم به عنوان تبرّك ماندهبود از همان موها بود.
8- در حديث از رسول (ص) آمده: «اَخی يوسُف اَصبَحُ مِنّی وَ اَنَا اَملَحُ مِنه»: برادرم يوسف از من زيباتر بود، ولی مناز او نمكين ترم.
9- معروف آن است که مرگ حضرت ابوطالب (ع) در سال دهم بعت و سه سال پیش از هجرت رخ داده است.
10- ... ثَانِيَ اثْنَيْنِ إِذْ هُمَا فِي الْغَارِ إِذْ يَقُولُ لِصَاحِبِهِ لاَ تَحْزَنْ إِنَّ اللّهَ مَعَنَا... او نفر دوم از دو تن بود آنگاه كه در غار [ثور] بودند وقتى به همراه خود مى‏گفت اندوه مدار كه خدا با ماست... (سوره توبه، آیه 40)
11- چنانکه سیره نویسان و مورخان آورده اند در آستانه ورود پیامبر(ص) آنگاه که مرکب پیامبر(ص) از ثنیه الوداع سرازیر شد خیل عظیمی از مردمان هلهله کنان به استقبال آن حضرت شتافتند و این میان عده ای از کنیزکان و دختران یثرب دف زنان زمزمه می کردند:طلع البدر علینا من ثنیات الوداع (ما شب چهارده از گردنه وداع بر ما طالع شد)/ وجب الشكر علینا ما دعى لله داع(شکر خدا بر ما واجب است؛ تا هنگامی که ندای دعوت به سوی خدا طنین انگیز باشد)/ أیها المبعوث فینا جئت بالأمر المطاع(ای که بر ما مبعوث شده ای، تو با دستوری پذیرفته آمدی)/ جئت شرفت المدینة مرحباً یا خیر داع(آمدی و با ورودت مدینه را شرافت دادی ، خوش آمدی ای بهترین دعوت کننده)...
12- اسامی برخی از جنگ ها و غزوه هایی هستند که در زمان حضور حضرت رسول در مدینه بین سپاه اسلام و مشرکان رخ داده است.
13- فتح مكه در سال هشتم هجرت يعني بيست و يك سال پس از بعث حضرت رسول (ص) به وقوع پيوسته است.
14- سوره مائده آیه 3: «الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الإِسْلاَمَ دِينًا... امروز دين شما را برايتان كامل و نعمت خود را بر شما تمام گردانيدم و اسلام را براى شما [به عنوان] آيين برگزيدم...»


تعداد بازديد : 113
چهارشنبه 14 فروردین 1392 ساعت: 22:22
نویسنده:
نظرات(0)
در مدح نبی خاتم (ص) ذات شکفت کاینات *** با حمد خدای خلق عالم، " الله" کبیر، رب اعظم شعرم شده عاشق
در مدح نبی خاتم (ص)

ذات شکفت کاینات
 ***
با حمد خدای خلق عالم، " الله" کبیر، رب اعظم
شعرم شده عاشقانه ملزم، برمدح تو ای نبی خاتم (ص)
خاتم نه فقط به ملک هستی، آیینه‌ی عزّ لامکانی!
ختم است به تو، جمال مطلق، ختم است به تو، کمال آدم
تو ذات شگفت کایناتی: " لولاک لما خلقت الافلاک"
تو، جوهر آنچه عقل خوانده ست، در منطق محکمات، محکم
رخسار تو آیه آیه‌ی " نور"، تفسیر شریف " والنهار" است
هم مردمکان، بسان " والیل" ، تأویل نجابتی مکرم 
اشراق شگرف گیسوانت، آیات بلند و ژرف "طاها"
محراب قشنگ ابروانت ، در مد نگاه عرشیان ، خم
مخلوق تبسم نگاهت ، نوروز پرند آفرینش
مستور تجسم پگاهت، گل‌های بهشت همچو شبنم
این چامه به التفات یادت ، سرشار بلاغتی عجیب است
ترکیب تناسبش: مرتب، تذهیب تغزلش: منظم !
بس جای "ترنج، دست"‌ها را ، مردم بِبُرند عاشقانه
گر جلوه‌ی آن جمال زیبا، در آینه‌ها، شود مجسم !  
***
مکتب شعر دینی
مکتب شعر امامیه
سید علی اصغرموسوی


تعداد بازديد : 173
چهارشنبه 14 فروردین 1392 ساعت: 22:21
نویسنده:
نظرات(0)
عطر تبسم / مدح حضرت رسول (ص) عطر تبسم می گذشتید از میان کوچه‌ها، با هر تبسم کوچه می‌شد در فضای عطر
عطر تبسم / مدح حضرت رسول (ص)

عطر تبسم 
می گذشتید از میان کوچه‌ها، با هر تبسم
کوچه می‌شد در فضای عطر لب‌های شما، گم
ای پیام سبز جاری، در نگاه آسمان‌ها
آه از آیین و از آیینه‌های قلب مردم
دیدن خورشید از نزدیک باور کردنی نیست ؟
من شما را در خیالم می‌کنم وقتی تجسم !
آه ای دریای رحمت، نبض جاری در حقیقت
درد ما، امروز یعنی: لحظه‌های بی ترحم
مهربانا، کاش می‌شد، بار دیگر هم بپیچد
صوت قرآن شما، در کعبه‌ی سبز ترنم
* *
عرض حاجت، دارم ای آیینه‌ی مهر الهی
یا رسول الله، می‌گویم: سلام ! از خطه‌ی قم
ای بهشت عارفانه، من کویرم یاری ام کن
گل کند در سینه‌ شاید، عشق و ایمان و تفاهم
***
مکتب شعر دینی
سیدعلی اصغرموسوی


تعداد بازديد : 209
چهارشنبه 14 فروردین 1392 ساعت: 22:21
نویسنده:
نظرات(0)
السلام علیک یا رسول الله الاعظم (ص) خوش ترین لحظه تاریخ جهان می آید علت خلق زمین ، خلق زمان

السلام علیک یا رسول الله الاعظم (ص)

 

 

خوش ترین لحظه تاریخ جهان می آید
علت خلق زمین ، خلق زمان می آید
راز پنهان خدا، آینه ذات و صفات
پرده انداخته از روی و عیان می آید
آن که از جلوه زیبایی او زیباها
همه انگشت تعجب به دهان، می آید
هر چه خوبان همه دارند، در او جمع شده
آن که مجموعه خوبی است، همان می آید
بعد چندین سده تکثیر خدایان حقیر
سخن از خالق یکتا به میان می آید
دوره افتاده طبیبی است پی بیماران(1)
چشم گیرای مسیحی نگران می آید
دیر می آید عزیزی که اگر زود رود
سنگ از درد فراقش به زبان می آید(2)
گرگ ها هر چه دریدید از این گله بس است
دوره سلطنت امن شبان می آید


و یک رباعی...


خالی است ز فرط رفعتت دور و برت
پایان مسیر شد شروع سفرت 
از قله سرازیر شدی دامنه را
تا دره رسد به اوج با بال و پرت


تعداد بازديد : 89
چهارشنبه 14 فروردین 1392 ساعت: 22:20
نویسنده:
نظرات(0)
نذر گل روی محمد(ص) السلام علیک ای باران----- السلام علیک َ حضرت ماه اتفاقی عظیم افتاده! ----- به ز
نذر گل روی محمد(ص)

السلام علیک ای باران----- السلام علیک َ حضرت ماه
اتفاقی عظیم افتاده! ----- به زمین آمدی! رسول الله!
به زمین آمدی و فهمیدیم،  آفرینش چه علتی دارد...
که چرا آسمان از آن بالا...به زمین خنده می کند گه گاه
قدم ات خیر بود و می بارید از نفس های صادق ات خورشید
قدم ات خیر بود و یوسف ها همه بالا زدند از ته چاه
کعبه آرام شد دلش، وقتی... چشمهای تو را به سویش دید
دست شیطان به برکت عشق ات میشد از دامن زمین کوتاه
اشهد ان چشمهای تو...چشمه ی صبح های جاویدند...
به دعای تو شب تمام شد و...در هوای تو سر رسید پگاه

دستگیر بهارها هستی...دستهایت به عاشقی مشهور
تکیه گاه ِ تمام انسانها ------- منجی ِ دختران زنده به گور


می نشیند نگاه تو بر دل ----- می نشیند کلام تو! احمد
می نشیند به قلب حتی کفر! خنده های مدام تو! احمد
یا محمد! چقدر شیرین است، که دلی مبتلای تو باشد
چه مقام مبارکی دارد ، آنکه باشد غلام ِ تو احمد
السلام ای دلیل بودن ها...بهترین علت سرودن ها!
کاشکی من بمیرم این لحظه ، با جواب سلام تو احمد
آمدی درد خاک کمتر شد...حال دنیا چقدر بهتر شد
شد موثر به زخم آدمها، شربت التیام تو احمد
اسم زیبای تو محمد بود...لقب ات مصطفای احمد بود
آه قربان این لقب هایت...آه قربان نام تو ...احمد!

نام تو بر زبان عیسی بود،ثبت شد قصه ی تو در انجیل
آمد از راه سال میلادت ...آمد از راه سال عام الفیل


مکه تا دید روی ماهت را...عاشق خنده های نازت شد
بعد از آن گوش عرش دلتنگ ِ لحن ِ شیرین دلنوازت شد
طاق کسری به لرزه افتاد و خاک ایران ما معطر شد
خبر آمد که حضرت سلمان از ازل آشنای رازت شد
ما به زلف ات عجیب دل بستیم... پای این عشق تا ابد هستیم
از دل ما هزار آیینه ، راهی خطه ی حجازت شد
دل بیچاره تا تو را فهمید...تا تو را در همین حوالی دید
دل برید از تمام آدمها...عاشق چشم چاره سازت شد
یا محمد ! نبی ! رسول الله!...حس و حال مبارکی داریم
بوی گل آمد و همه گفتند : وقت روییدن ِ نمازت شد

خبر از آفتاب چشمانت ... خبر از برکتی وسیع آمد...
ماه تو ...ماه ِ عشق ! ماه ِ نور... ماه ِ پر برکت ربیع آمد


زاده ی آمنه چه زیباروست!...سرو قامت! عجب قدی دارد!
او نباشد نمی دمد صبحی ،----- زندگی شام ِ ممتدی دارد
واژه در واژه می کِشم خود را...می دوم خط ِ شال سبزش را
می زنم زل به شمس ِ خضرایش...چشم خیسم چه معبدی دارد!
زیر لب می زنم صدایش که : (حضرت آسمان نگاهم کن!)
تشنه ام ... تشنه ام ! شهیدم کن! چشمهایت چه مشهدی دارد
بر جبین ات نوشته این را که: ...،( حسن یوسف حریف حسن ات نیست)
گرچه زیباست ماه ، اما باز...شمس، حُسن سرآمدی دارد
هر چه رود است، از لبت جاری...هر چه نور است، از تو می تابد
هر چه باغ است، تا تو می خندی عطر و بوی محمدی دارد

آمدی و ردیف موهایت... به جهان نظم تازه ای آموخت
هر که با تو نشست عاشق شد... هر که بی تو نشست عمرش سوخت


آمدی تا عوض کند نامت...بعد از این زندگی انسان را
با بهاری که از تو می ریزد، بِبری سلطه ی زمستان را
آمدی تا که مردم دنیا...در هوای تو عاشقی بکنند...
کور می کرد نور چشمانت... چشم ِ دنیای نامسلمان را
می شود با تو اهل ایمان شد...می شود با تو غرق باران بود
می شود دم به دم به گوش ات خواند: " السلام علیک باران" را
یا محمد! بهشت یعنی تو!...بهترین سرنوشت یعنی تو!
دوست دارم بخوانم از چشمت ، معجزات شریف قرآن را
روز میلاد تو مبارک باد...در دلم یاد تو مبارک باد
رد نکن یا نبی! رسول الله! دست های دخیل دامان را

امشبی را به یمن میلادت تا سحر عاشقانه می خوانم
لرزشی نیست در صدایم...نه! عشق را قاطعانه می خوانم


تعداد بازديد : 159
چهارشنبه 14 فروردین 1392 ساعت: 22:19
نویسنده:
نظرات(0)
شب ِ روئیدن ِ ختم ِ رسالت........ سکوت ِ تیره ی تاریخ، سرگردان و حیران بود زمان خاموش تر در گو
شب ِ روئیدن ِ ختم ِ رسالت........

 
 
سکوت ِ تیره ی تاریخ، سرگردان و حیران  بود
زمان خاموش تر در گوشه ی ذهنی پریشان  بود.............

جهالت ذهنِ انسان را چنان بی وقفه پر می کرد
که استدلال هم افتاده در  گرداب ِ هذيان بود..............

خدا یک واژه ی  تاریک و نامفهوم بود وخشک
نماد ِ  بت ، امید ِ خانه های  بت پرستان بود................

سکوتی ممتد و تاریک  ،در متنِ زمین می ریخت
گناه و  جهل و بُدعت ، سازِ خوش آهنگ ِ شیطان بود...........

نگاه  فصل ها روی زمین خشکیده می روئید
و بذر عشق    محروم از صدای پای باران بود.............

شبی بانگ ابابیل از سکوت ِ آسمان بارید
شب اعجاز فرمان خدا عالم  خروشان بود................

خدا از عرش بر بال ِ  ملائک  مهر  می پاشید
شب روئیدن ِ ختم رسالت عشق حیران بود..............

و بر روی زمین کاخ مدائن ها فرو می ریخت
شکوه ِجشن ِ میلاد محمد،    پایکوبان بود.........

شنیدند آسمانی ها که یک مرد یهودی گفت
بشارت داد موسی ، این شب ِ میلاد پیمان  بود.............

خدا تابید در روی زمین تا روشنی بخشد
به ذهن ِ  تیره ی انسان ، شب ِتوحید و عرفان بود..........

تب ِ  آذر گشسب ِ پیر خاموشی گرفت آنگاه
نگاه ِ  روشن ِ چشم محمد بود و قرآن بود.............

اکرم بهرامچی


تعداد بازديد : 114
چهارشنبه 14 فروردین 1392 ساعت: 22:18
نویسنده:
نظرات(0)
"امین" و "امن" و "مومن" آنقَدَر دنیا خطابت کرد خدا طاقت نیاورد و سرانجام انتخابت کرد برای هر سر

"امین" و "امن"  و "مومن"   آنقَدَر دنیا خطابت کرد

خدا طاقت نیاورد و سرانجام انتخابت کرد

برای هر سری از روشنایت سایه بان می خواست

که شب را پیش پایت سر برید و آفتابت کرد

حجازِ وحشیِ زیبا ندیده دل به حسن ات باخت

که بت ها را شکست و قبله ی دلها حسابت کرد

خدا از چشم زخم مردمان ترسید پس یک شب

تو را تا آسمان ها برد و مثل ماه قابت کرد

تو را از آسمان بارید مثل عشق بر دنیا

زمین را تشنه دید و در دل هر قطره آبت کرد

دوای درد دین و درد دنیا ، درد بی دردی

حضورت دردهای مرگ را حتی طبابت کرد



تو را از دورها هم می شود آموخت ای خورشید!

زمین گیرانه حتی با تو احساس قرابت کرد

که از این فاصله ، این سال های دوریِ نوری

همیشه پرتو مهرت به شب هامان اصابت کرد

هنوز از قله های ماذنه نور تو می روید

فقط باید دعا خواند و یقین در استجابت کرد


تعداد بازديد : 119
چهارشنبه 14 فروردین 1392 ساعت: 22:17
نویسنده:
نظرات(0)
دنیا در آن ایام این دنیا نبود ست حالا بشر بیمار ِ ابراز ِ وجودست ماه ربیع الاول اکنون فر

دنیا  در آن ایام  این دنیا   نبود ست
حالا  بشر بیمار ِ  ابراز ِ  وجودست


 
ماه ربیع الاول  اکنون فرق دارد
رنگ ِ هلالش نیز غمگین و کبودست
 
 

با اینهمه آگاهی و علم و تمدن
جهل بشر  بتخانه را غرق  سجودست


 
گفتیم  می دانیم ، اما باوری نیست
ایمان و باورهایمان در این حدودست

 
کفر  بشر از  قرن ها پیش است ممتد
آسودگان ِ  کافرت را   توبه   زودست

 
آقا ببخش اکنون قلم  هم درد دارد
دستی الفبای قلم ها را     ربودست

 
کاخ مدائن ریخت اما باز برپاست
کاخ مدائن های بسیاری عمودست

 
آذرگشسب  ِ شعله ور خاموش اما
آتش به آتشدان ِ شیطان غرق دودست

 
شیطان درون ذهن ِ ما ن   بیتوته دارد
هر روز کارش وصله ی گفت و شنودست

 
باران رحمت را همه چشم انتظاریم
هرچند   حق  ِ ما همین عصر ِ ثمود ست
 
 
ایکاش در ماه ِ  ربیعت   باز گردد
موعود ِ منجی   بیعتش  آغاز گردد


اکرم بهرامچی 


تعداد بازديد : 166
چهارشنبه 14 فروردین 1392 ساعت: 22:15
نویسنده:
نظرات(0)
چه صبح صادقی ، انگار آفتاب رسیده مدینه خشک شده ، ناگهان به آب رسیده پیمبران همه انگور های روشن باغ ا

چه صبح صادقی ، انگار آفتاب رسیده
مدینه خشک شده ، ناگهان به آب رسیده
پیمبران همه انگور های روشن باغ اند
چگونه است که این مرتبه شراب رسیده ؟
پیمبران اولوالعزم گفته اند پیاپی
از این رسول که با آخرین کتاب رسیده
هلا جماعت مکه ! چقدر سنگ پرستی ؟
میان سنگ و خدا وقت انتخاب رسیده
تبر به دست شوید و تبر به دست بجوشید
تبر به دست بمانید ، انقلاب رسیده
به موبدان و انوشیروان چه سخت گذشته
معبران چه بگویند ، وقت خواب رسیده
سوال کرد چگونه تو را بزرگ بخوانم
از آسمان و زمین ناگهان جواب رسیده :
 
بخوان به نام خدایی که آفریده جهان را
برای خلقت خورشید برگزیده جهان را
 
رسیده آن که براند ستمگران عرب را
که خطبه هاش پریشان کند سران عرب را
تولدش به حسادت کشیده است پیاپی
حضور آمنه در جمع مادران عرب را
رسیده زمزمه باشد ، رسیده خاتمه باشد
مسیح و نوح و جمیع پیمبران عرب را  
کسی که نور وجودش به سجده می کشد امشب
بدون معجزه ، یکباره ساحران عرب را
به یمن مقدمش آن روز جبرئیل سروده
در آسمان به ستایش کبوتران عرب را
کسی که آمده بی شک نجات می دهد از مرگ
میان خیل خرافات دختران عرب را
 
کسی که آمده دریاست ، اهل راز و نیاز است
کسی که آمده دلواپس اذان و نماز است
 
اگر چه مثل بشر اهل آب و خاک زمین است
تمام عرش چو انگشترند و او چو نگین است
پیمبران همه چون اخترند ، اوست که ماه است
که اختران همه خوب اند و ماه خوب ترین است
چه آشیانه ی پاکی ست ، خوش به حال خدیجه
که هم مسیر شده با محمدی که امین است
خدیجه دین و دلش را به آفتاب سپرده
شکوه عقل همین جا ، کمال عشق همین است
نماز پشت سر آفتاب خوانده همیشه
کسی که بیعت اول ، کسی که بانوی دین است
چه قدر لحظه ی نابی ست ، در مسیر رهایی
کنار حضرت خورشید در بهشت برین است
برای وصف خدیجه همین بس است بگویند
که مادر است که با فاطمه همیشه عجین است
 
تو بنده ای و نیازی به مهره ی یمنی نیست 
هنوز مکه بمان وقت سوره ی مدنی نیست
 
از آسمان به لب مرد می رسد کلماتی
چه با شکوه پیامی ، چه دل نشین جملاتی
اگر چه کوه حرا مثل مکه اهل کویر است
چکیده قطره ی اشکی ، رسیده آب حیاتی
به آن دو دیده ی لرزان رسیده نور نبوت
رسیده است به صحرا ، چه دجله ای ، چه فراتی
برای دیدن خورشید در حوالی مکه
مقدر است بیابان بنا کند عرفاتی
به قدر وصف کمالش ، به قدر حسن جمالش
نگفته اند نشانی ، نیامده ست صفاتی
نفس بکش که وجود تو نعمت است در این خاک
که هم ممد حیاتی و هم مفرح ذاتی
برای گفتن از تو چقدر وام بگیرم
همین بس است بگویم سلامی و صلواتی
 
همیشه " ماه فروماند از جمال محمد "
همیشه " سرو نباشد به اعتدال محمد"

" امیر علی سلیمانی "


تعداد بازديد : 128
چهارشنبه 14 فروردین 1392 ساعت: 22:07
نویسنده:
نظرات(0)
یا محمد(ص) سلام ای کعبه ی دلها محمد بهار آرزوی ما محمد سرور
یا محمد(ص)

سلام  ای     کعبه ی      دلها        محمد
بهار       آرزوی          ما         محمد
سرور       سینه ی           یکتا پرستان
فروغ        دیده ی       بینا        محمد
گلستان    در    گلستان     جوشش   گل
کران     تا      بیکران  دریا      محمد
چراغ افروز        بزم         لیلةالقدر
شکوه              لیلةالاسرا        محمد
محبت    آفرین      و         مهر پرور
طراوت  بخش      و روح افزا   محمد
ظهور    مهرورزی     پای      تا  سر
حضور    عشق   سر تا پا        محمد
ز   باء    بسمله      تا     تاء    تمّت
کتاب    حسن    را    معنا       محمد
جهان  روشن   شد  از   نور  وجودش
چو    گل    شد  جلوه فرما تا    محمد
فراز   شاخه ی    طوبای هستی است
نوای     مرغ     دلها       یا   محمد.


تعداد بازديد : 529
چهارشنبه 14 فروردین 1392 ساعت: 7:00
نویسنده:
نظرات(0)
وقتی تضـاد هست ، تفــاهــم نمی شود با زخم های تازه ، تبسّم نمی شود باید که خون گریست د

وقتی تضـاد هست  ،  تفــاهــم نمی شود           با زخم های تازه ،  تبسّم نمی شود

باید که خون گریست در این ازدحام درد           لبخند چاره ی غـم مــردم نمی شود

حتی به آیــه های خـــدا طعـنه می زننـد           بر دشمــن شما که ترحـّم نمی شود

اعجـــاز روشــن تــو در آنها اثــر نکرد           قوم ثمود "تـابَ عَلـیکُـم" نمی شود

آدم اگـــر یقیــــن به کـــــــلام شما کنـــد           دیگر اسیـر دانه ی گنــدم نمی شود

بسیـار واضح است حدیـث شما رســول ...      "با اهل بیت ، راه شما گم نمی شود"

بایــد به ریسمــان وِلای تـــو چنــگ زد           جایی که آب هست ، تیـمّم نمی شود

بعد از هزار و چارصد و چندمین غدیــر          حتی یکی شبیه خـود خــم نمی شود 

                                               *********
بی حجّت شماست که در راه مانده ایم ...         از نسل یوسفیم و تهِ چـاه مانده ایم


تعداد بازديد : 144
چهارشنبه 14 فروردین 1392 ساعت: 6:50
نویسنده:
نظرات(0)
سلام ماه نبوت...سلام خوب ِ امین سلام شمس منور که آمدی به زمین تکان به زلف بلندت بده جهانی را ببر

 

سلام ماه نبوت...سلام خوب ِ امین
سلام شمس منور که آمدی به زمین
تکان به زلف بلندت بده جهانی را
ببر ز کفر مسلّم به قله های یقین
تو از ازل به همین شیوه دلبری کردی
تو قبل از اینکه بیایی شدی مبلغ دین
تویی که دست مرا می کشی و می بری ام
از این جهنم دنیا به آن بهشت برین

رسول معجزه های همیشه جاویدان
چقدر آیه ی رحمت دمیده ای به جهان

به شرح صدر تو سوگند یا رسول الله
که شرم می کند از طلعت جبین ات...ماه
تو ای صداقت بی حد...تو ای تمامت عشق
بدون صبح رخ ات...این سپیده های سیاه-
به ظلمتی ابدی می برند دنیا را...
به ظلمتی که نباشد در آن امید پگاه
به جز دعای تو هرگز... و هیچ چیز دگر
دوام حادثه ها را ... نمی کند کوتاه

زمین به عشق تو لبریز عطر قرآن شد
تو آمدی و جهان ناگهان مسلمان شد

تویی محمد و نام تو بهترین نام است
که صبح بعثت تو انهدام هر شام است
بدون مهر تو دنیا پر از پریشانی ست
چقدر با تو جهان تا همیشه آرام است
اسیر زلف تو از هر چه بند آزاد است
به غیر زلف تو هر آشیانه ای دام است
تبسم شکرین ات ، نشانه ی ایمان
بهار خنده ی تو ابتدای اسلام است

خبر رسیده به ما از شکوه لبخندت
نگاه تشنه ی ما... سخت آرزومندت

دهان تو که پر از آیه های تسکین است
پر از تلاوت زیتون و برکت تین است
به دستهای تو باید دخیل بست آقا...
تویی که در نفس ات عطر ختم یاسین است
فدای صورت خندان و قلب غمگین ات
فدای دین شریفت که بهترین دین است
هنوز دور و بر ما پر از ابولهب است
بشر در عصر مدرنیته، باز مسکین است

خدا کند که نگاهت به ما شفا بدهد
خدا لیاقت عشق تو را به ما بدهد


دوباره سر بده آواز ربنایت را
که باز گوش زمین بشنود صدایت را
دعای ما که به بالا نمی رسد...تو ولی
از آسمان به زمین هدیه کن دعایت را
عبای مشکی خود را تکان بده آقا...
بپاش روی زمین برکت عبایت را
هنوز عطر تن ات در مشام دنیا هست...
هنوز حافظه ی خاک ، رد پایت را...

مرور می کند و گریه می کند...هیهات
به خاک پای محمد...سلامی و صلوات

خدا تو را چه معطر ...چه عاشقانه سرشت
برای شرح نگاهت چقدر آیه نوشت
شمیم موی تو را در بهشت جاری کرد
که در هوای تو باشند ...کوچه های بهشت
تو شاهکار خدایی...تو باعث خلقت...
از آبروی تو زیبا شد این زمانه ی زشت
سواد فلسفه دانان به درک تو نرسد...
به درک آنکه به مکتب نرفت و خط ننوشت

نگاه تو، کم از آن مصحف شریفت نیست
برو که شهپر جبریل هم حریفت نیست


تعداد بازديد : 155
شنبه 10 فروردین 1392 ساعت: 11:07
نویسنده:
نظرات(0)
مشاهده ادامه مطلب
پیامبر اعظم(ص) مثنوی ای که از شوقِ تو آیینه سحرخیز شده کوچه ی معرفت از نورِ

 

پیامبر اعظم(ص) مثنوی


ای که از شوقِ تو آیینه سحرخیز شده

کوچه ی معرفت از نورِ تو لبریز شده



هستی آرایه ی چشمانِ تو را یاد گرفت

واژه پردازی ی قرآن تو را یاد گرفت



همه در بـاورمان روحِ مجرّد شده ایم

امّتِ بی دل آییـن محمّـد شده ایم



پُرشد از زمزمه ی رودِ تجـلّی شب ما

خیمه زد در گذرِ قــافله ها مذهب ما



این زمین ، منتظـرآمدنت بود که ماند

سرزمینِ من و مولا شدنت بود که ماند



همه در پَرتوِ منظومه ی تو نور شدیم

با گُل و باغ و می وپنجره محشور شدیم



دلِ ما عـرصه ی نورانیِ آیینِ تـو شد

آیه ی بودنمان سوره ی یاسینِ تـو شد



پَر و بال آمد و مدیـونِ بلال تـو شدیم

همه پروانه ی شبگردِ جمال تـو شدیم



گُلِ ایلافِ قُــرَیشیم اگـر، ایلِ تــوایم

قـومِ سبـزیم همانیم که تمثیـلِ تـوایم



عاشق آل عبــاایم که محبــوب شدیم

مست و مجنونِ شماایم اگر خوب شدیم



مَردمِ عصرِ ظهوریم خدا خواست چنین

جاری از چشمه ی نوریم خدا خواست چنین


تعداد بازديد : 81
شنبه 10 فروردین 1392 ساعت: 11:03
نویسنده:
نظرات(0)
مشاهده ادامه مطلب
جهان نبود و تو بودی نشانه خلقت همای اوج سعادت به شانه خلقت جهان نبود

جهان نبود و تو بودی نشانه خلقت
همای اوج سعادت به شانه خلقت
جهان نبود و خدا با تو گفتگو می کرد
به حسن خاتمت از آستانه خلقت
فرشته ها صلوات و درود می گفتند
به خاندان تو در کارخانه خلقت
جهان و هرچه درآن پیش تار مویت هیچ!
چگونه از تو بگویم بهانه خلقت؟!
برای از تو نوشتن اجازه با عشق است
همیشه حرف و مضامین تازه با عشق است
خدا سری به زمین زد،سری زدی به زمین
دلش برای زمین سوخت،آمدی به زمین
تو آمدی به جهانی که عشق را کم داشت
هزار پنجره از آسمان زدی به زمین!
از آسمان که به جز چند طرح زود گذر
ندیده بود مگر نقشی از بدی به زمین
به یمن آمدنت مژدگانی آوردند
سبد سبد گل سرخ محمدی به زمین
به یمن آمدنت سنگ مهربان می شد
چهان پیر پس از قرنها جوان می شد
بهار عطر تو را در گلابدان می ریخت
زلال نام تو را در دل جهان می ریخت
دو بال داشت به پهنای آسمان و زمین
فرشته ای که مکان را به لامکان می ریخت
"بخوان به نام خدایت که خلق کرده تو را"
هزار مژده و معنا ازآن "بخوان" می ریخت
جهان چه داشت اگر روشنایی تو نبود
چگونه از سر گلدسته ها اذان می ریخت؟!
بهشت چیست به جز آفتاب چشمانت
گرفته است زمین را عقاب چشمانت
"ستاره ای بدرخشید و …"آن ستاره تویی
ستاره ای که به آن می شود اشاره تویی
ستاره ها و زمین دانه های تسبیح اند
و خیر اول و آخر در استخاره تویی
زمین کتاب خودش را دوباره می خواند
به هرکجا برسد مقصدش دوباره تویی
بدون نور تو راهی به سمت پایان نیست
بتاب بر سر دنیا که راه چاره تویی
بتاب آینه گردان آشنایی ها
بتاب روشنی هر چه روشنایی ها
دعای حضرت آدم قسم به نام توبود
نجات نوح پیمبر به احترام تو بود
عصای حضرت موسی به نامت آذین داشت
دم مسیح مسیحایی از سلام تو بود
خلیل دوش به دوش تو رفت در آتش
که شعله "بَرد و سلام" از طنین گام تو بود
اگر عزیز جهان بود یوسف از خوبی
اسیر حسن تو دلداده کلام تو بود
بیا سری به درختان پیر باغ بزن
به روی شانه شان چارده چراغ بزن
علی پس از تو چراغ ولایت عشق است
کنار حضرت کوثر که آیت عشق است!
دو چلچراغ،دو سرو جوان باغ بهشت
که راز خلقت آنها امامت عشق است
دوازده غزل سبز ناکرٌر ناب
که هرکدام به نحوی روایت عشق است
کسی شبیه تو می آید از اهالی نور
کسی که آمدن او نهایت عشق است!
نهایت همه خوابهای خوب تویی
چراغ روشن دنیا پس از غروب تویی!
نغمه مستشارنظامی


تعداد بازديد : 303
شنبه 10 فروردین 1392 ساعت: 11:01
نویسنده:
نظرات(0)
مشاهده ادامه مطلب
تقديم به رسول اكرم(ص) جهان نبود و تو بودی نشانه خلقت همای اوج سعادت به شانه خ

 

تقديم به رسول اكرم(ص)

جهان نبود و تو بودی نشانه خلقت
همای اوج سعادت به شانه خلقت
جهان نبود و خدا با تو گفتگو می کرد
به حسن خاتمت از آستانه خلقت
فرشته ها صلوات و درود می گفتند
به خاندان تو در کارخانه خلقت
جهان و هرچه درآن پیش تار مویت هیچ!
چگونه از تو بگویم بهانه خلقت؟!
برای از تو نوشتن اجازه با عشق است
همیشه حرف و مضامین تازه با عشق است
خدا سری به زمین زد،سری زدی به زمین
دلش برای زمین سوخت،آمدی به زمین
تو آمدی به جهانی که عشق را کم داشت
هزار پنجره از آسمان زدی به زمین!
از آسمان که به جز چند طرح زود گذر
ندیده بود مگر نقشی از بدی به زمین
به یمن آمدنت مژدگانی آوردند
سبد سبد گل سرخ محمدی به زمین
به یمن آمدنت سنگ مهربان می شد
چهان پیر پس از قرنها جوان می شد
بهار عطر تو را در گلابدان می ریخت
زلال نام تو را در دل جهان می ریخت
دو بال داشت به پهنای آسمان و زمین
فرشته ای که مکان را به لامکان می ریخت
"بخوان به نام خدایت که خلق کرده تو را"
هزار مژده و معنا ازآن "بخوان" می ریخت
جهان چه داشت اگر روشنایی تو نبود
چگونه از سر گلدسته ها اذان می ریخت؟!
بهشت چیست به جز آفتاب چشمانت
گرفته است زمین را عقاب چشمانت
"ستاره ای بدرخشید و …"آن ستاره تویی
ستاره ای که به آن می شود اشاره تویی
ستاره ها و زمین دانه های تسبیح اند
و خیر اول و آخر در استخاره تویی
زمین کتاب خودش را دوباره می خواند
به هرکجا برسد مقصدش دوباره تویی
بدون نور تو راهی به سمت پایان نیست
بتاب بر سر دنیا که راه چاره تویی
بتاب آینه گردان آشنایی ها
بتاب روشنی هر چه روشنایی ها
دعای حضرت آدم قسم به نام توبود
نجات نوح پیمبر به احترام تو بود
عصای حضرت موسی به نامت آذین داشت
دم مسیح مسیحایی از سلام تو بود
خلیل دوش به دوش تو رفت در آتش
که شعله "بَرد و سلام" از طنین گام تو بود
اگر عزیز جهان بود یوسف از خوبی
اسیر حسن تو دلداده کلام تو بود
بیا سری به درختان پیر باغ بزن
به روی شانه شان چارده چراغ بزن
علی پس از تو چراغ ولایت عشق است
کنار حضرت کوثر که آیت عشق است!
دو چلچراغ،دو سرو جوان باغ بهشت
که راز خلقت آنها امامت عشق است
دوازده غزل سبز ناکرر ناب
که هرکدام به نحوی روایت عشق است
کسی شبیه تو می آید از اهالی نور
کسی که آمدن او نهایت عشق است!
نهایت همه خوابهای خوب تویی
چراغ روشن دنیا پس از غروب تویی!
نغمه مستشارنظامي


تعداد بازديد : 140
شنبه 10 فروردین 1392 ساعت: 10:37
نویسنده:
نظرات(0)
فلک بی تاب عشقی آتشین است منور آسمانها و زمین است چراغ روشن ماه شب افروز به حیرت از دو نور مه ج

 

فلک بی تاب عشقی آتشین است
منور آسمانها و زمین است

چراغ روشن ماه شب افروز
به حیرت از دو نور مه جبین است

مبارک بر همه میلاد صادق (ع)
که با میلاد پیغمبر قرین است

و صادق (ع) وارث علم پیمبر
از او بنیاد دانشگاه دین است

منزه طینت و خوی محمد (ص)
فروغ دین و قرآن مبین است

چراغ آسمان آفرینش
و بر دلهای ما نور یقین است

کلامش پرتو لطف الهی
زلال ترجمان یا و سین است

ملائک عاشق دیدار احمد
و نور دیدگان مسلمین است

و او در آفرینش قطب عالم
رسول صادق و پاک و امین است

فلک خم گشته در اکرام و تعظیم
که او تاج رسالت را نگین است

جهان خرم از این فرخنده میلاد
شمیم گلشن و خلد برین است

بیفکن پنجه در حبل الهی
که بی شک مصطفی حبل المتین است

نوشته بر رواق عرش با نور
میان انبیا والاترین است

زمین پرتو فشان از نور توحید
تمام آسمان محو زمین است


تعداد بازديد : 227
جمعه 09 فروردین 1392 ساعت: 8:55
نویسنده:
نظرات(0)
مشاهده ادامه مطلب
والا مقام آمده ای ، سروری کنی چهره به ما نشان بدهی ، دلبری کنی درآسمان عشق بتابی و گردِ خویش

 

والا مقام آمده ای ، سروری کنی
چهره به ما نشان بدهی ، دلبری کنی


درآسمان عشق بتابی و گردِ خویش
منظومه ی دل ِهمه را مشتری کنی

جتو جلوه ی کمالی و با روشنائی ات
باید که جامه بر تن ِ حور و پری کنی


باید که خاک با نظرت کیمیا شود
باید که بر تمام جهان رهبری کنی


تو واژه ی مطهر ِعشقی که آمدی
از جهل و تیرگی همه کس را بری کنی


والامقام! حضرت خورشید! بی گمان
از شرق تا به غرب زمین ، سروری کنی

جنامت «محمّد» است و محبت مرام تو...
بر قلب های عاشقمان مهتری کنی
.
.
.
حسن ختام این غزلم ربّنای توست
ای کاش با تبسم خود داوری کنی ...

***سید مهدی نژادهاشمی***

(بجنورد)


تعداد بازديد : 91
شنبه 03 فروردین 1392 ساعت: 10:26
نویسنده:
نظرات(0)
مشاهده ادامه مطلب
دوباره بلبل شوقم زند بانگ غزلخوانی به باغ طبع من شور و سرور است و گل افشانی خدایا از یم کوثر

 

دوباره بلبل شوقم زند بانگ غزلخوانی

به باغ طبع من شور و سرور است و گل افشانی

خدایا از یم کوثر نمی بر جان من افکن

که تا گویم نمی از یم ز مدح عبد ربانی

نبی خاتم و عقل نخست و صادر اول

مقیم قاب قوسین و ظهور گنج پنهانی

خداوند سخا و خُلق و احسان و جوانمردی

تجلیگاه و مرآت صفات و ذات یزدانی

تمام خلق مخلوقش که لولاکش خدا گفته

خلایق جمله مرزوقش از آن انفاس روحانی
هزاران بوعلی سینا و افلاطون و جالینوس

به مکتب خانۀ عمار او طفل دبستانی

هزاران چون سلیمان با شکوه و شوکت و شاهی

به پیش پای سلمانش نهاده چشم و پیشانی

گمان دارم که موسای کلیم الله در سینا

شده باقی چو گشته در مقام بوذرش فانی

چنان نور جمالش کرد رسوا خوبرویان را

که حاضر شد رَوَد یوسف به قعر چاه ظلمانی

کسی را هست قدرت تا که مدح مصطفی گوید

که آرَد آیه ای بر خَلق چون آیات قرآنی

فدای جان آن شاهنشهی، جان جهان گردد

که بر جانش خورَد سوگند، ذات حی سبحانی

کسی باشد حبیب رب که رب عالی اعلی

به بزم قرب أو أدنی بَرَد او را به مهمانی
یداللهی که گر دستش ز فوق عرش بردارد

نَهَد یک دم زمین و آسمانها رو به ویرانی
ألا مستغفر امت، ألا پیغمبر رحمت

نجاتم ده ز دام نفس و تسویلات شیطانی

به کشتی نجات اهل بیت خود نگاهم دار

که دنیا هست دریایی بسی مواج و طوفانی

امیدم هست از منّت «فقیر» کمترینت را

غلام شیعیان نفس خود حیدر بگردانی

روز یکشنبه، 1 اسفند 1389، 16 ربیع الأول 1432

از سید علی احمدی


تعداد بازديد : 108
شنبه 03 فروردین 1392 ساعت: 4:56
نویسنده:
نظرات(0)
مشاهده ادامه مطلب
ليست صفحات
تعداد صفحات : 13
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف