loading...
حرم شاه - بانک جامع اشعار مذهبی روضه و مرثیه
خادم الزهرا (س) بازدید : 125 چهارشنبه 05 تیر 1392 نظرات (0)

  پلکی بزن مولا !  که ایمان جان بگیرد
   تا در زمین ، بارانی از قرآن بگیرد

   ای مهر عالمتاب خوبی ! جلوه گر شو
   تا عشق در روی زمین سامان بگیرد

 

   پلکی بزن تا دشت ها گندم برقصند
   بوی طراوت بشکفد ، باران بگیرد

      پلکی بزن تا غنچه ها شبنم بخندند
   باغ از بهار خنده ی گل ، جان بگیرد

 

   پلکی بزن تا ریشه های شب بخشکد
   تا صبح صادق ، عمر جاویدان بگیرد

 

   ایمان به فصل سرد ؟ هرگز ، تا تو هستی
   هرگز مبادا فصل  یخبندان  بگیرد

 

   از دیو و دد ، مولا ! ملولم ، جلوه گر شو
   تا  زندگی بوی خوش انسان بگیرد

 

   مولا !  بهار خنده ات را منتشر کن
   تا  فصل سرما  در زمین  پایان  بگیرد

خادم الزهرا (س) بازدید : 107 چهارشنبه 05 تیر 1392 نظرات (1)
یک جرعه، مستی از می ِسرمد بیاورید
بوی گلی زگلشن ِاحمد بیاورید
تا شعله شعله، عشق ،غزل برکشد زدل
از نغمه نغمه ، شور ،درآمد بیاورید
حالم بد است بادیه های طلب کجاست؟
جام از شراب ِحادثه ،ممتد بیاورید
یک نغمه، نی ،که گل کند از نینوای ِ دوست
یا یک نفس ،نسیم، زمشهد بیاورید
ما راعطش به آتش اگر می کشد چه غم
زین دست ،دردهای ِمشدّد بیاورید
در آزمونِ دوست ،بلا ،عینِ رحمت است
حیف است اگر به راه طلب ،بد بیاورید
جان میدهم به مژده اگر بوی صحبتی
زان یار آشنای ِسهی قد بیاورید
یک پیکِ پی خجسته بخوانید بی درنگ
پیغام از آنکه رفت ونیامد بیاورید
حالا برای  اینکه غزل مستی آورد
صلوات بر جمال محمد بیاورید
 
محمدی کویر
خادم الزهرا (س) بازدید : 89 چهارشنبه 05 تیر 1392 نظرات (0)

مولا سلام حضرت مولای نازنین

دستی بکش توبرسر وبرشانه ی زمین

دستی بکش که آینه زنگاریَست بس

دیگر نمی نماید چینهای برجبین

دستی بکش و آه زمستانی مرا

بنمای محو ازدل این قلب آهنین

باران نیامده است زمانی دراز و ما

درحسرتیم بارش یک قطره ی مـَعین

درحسرتیم تاتو بیایی به باغ و جمع

گردیم زیرسایه ی سرو تو دلنشین

دانی که چیست دلخوشی ما عزیزدل

 آیی تو و برآری دستی ازآستین

دستی که دردهای زمان رادوا کند

دستی که عشق هدیه کندبردل زمین

دستی که انتقام بگیرد ز باد سرد

دستی بهارآور ، دستی گل آفرین
***

بنشسته ایم وشبنم چشمانمان پراست

ازاشتیاق دیدنت  موعود آخرین

خادم الزهرا (س) بازدید : 319 چهارشنبه 05 تیر 1392 نظرات (0)

خیز و خود را بکن آماده که او می آید
منشین و بشو استاده که او می آید

بشنو از دور صدای قدمش را حس کن
نظر افکن همه بر جاده که او می آید

منتظر باش که گلبانگ ندایش شنوی
مرد میدان شو و آزاده که او می آید

عطر پیـراهن او میرسدم از هر جا
مژده ای عاشق دلداده که او می آید

می رسد از همه جا رایحه ناب ظهور
دور گـردون خبرم داده که او می آید

دل گواهی بدهد رؤیت او نزدیک است
زانکه این بر دلم افتاده که او می آید

باید آماده شوی تا که کنی استقبال
باید آغوش تو بگشاده که او می آید



شاعر : احمدی فر (با تخلص مبشّر)

 
 
 
خادم الزهرا (س) بازدید : 113 سه شنبه 04 تیر 1392 نظرات (1)

امام زمان(عج)-ولادت

 

دوست دارم به توّلای تو بنویسم عشق

آه خورشید به پهنای تو بنویسم عشق

دستْ خطم به قشنگی خط و خالت نیست

تا به زیبایی لب های تو بنویسم عشق

دوست دارم که شبی روی فرج نامه ی تان

با همه مردم دنیای تو بنویسم عشق

دَر و دیوار دلم پرُ شده از یا مهدی

چقدر از غم شب های تو بنویسم عشق

ذکر یابن الحسنی گفتم و رفتم سرداب

تا به یاد دلِ تنهای تو بنویسم عشق

کار ما نیست شناسایی راز گل سرخ

بهتر این است فقط پای تو بنویسم عشق

شب شعر است به یادش قلمی بردارید

جای بیکار نشستن قدَمی بردارید

روی این بومِ پُر از عشق قَلمّو بکشید

چشم و خالی و لب و بینی و اَبرو بکشید

پَر طاووس ندارید اگر فرش گنید

زیر پایش صَفی از بال پَرستو بکشید

انبیاء کوچه ی سرداب ترافیک شده

یار در راه و در این فاصله جارو بکشید

می کشم بر رخ عالم خبر آمدنت

چه سحرگاه خوشی شد سَحر آمدنت

باز هم دست و دلِ شعر به کار افتاده

باز هم قرعه به نامِ دلِ زار افتاده

سحر نیمۀ شعبان خبری در راه است

شور در گردش این لیل و نهار افتاده

دست و پایم دمِ صبحی به خدا گُم شده است

مـهزیــارِ دل مـن یــادِ قــرار افتاده

جای یک عکس در این لحظۀ شیرین خالی ست

چـشــم نــرگس بـــه تمـاشای بهـار افـتاده

چه کسی باز تُرنجی به زلیخا داده

کـه نفـس هاش دوباره به شمار افتاده

یُوسفی لابُد از این کوچه گذر کرده که باز

ایـن همــه دسـت در این گوشــه کنار افتاده

سمت سرداب دویدیم به حاجت برسیم

پسر نــوح شویــم و بــه هـدایت برسیم

دسته ای مرغ سحر گریه برایت کردند

لبِ گهواره نشستند و صدایت کردند

دوشِ جبریل نشستی که به معراج روی

دو سه ساعت نشده سر به هـوایت کردند

تربت عشق به کام تو زدند و آن جا

آخــرین منتقمِ خـون خدایـت کردنـد

چشم عیسی که به چشمان قشنگت افتاد

همه ی عرش در آن لحظه دعایت کردند

تاب دوری تو را حضرت جبریل نداشت

پس بـه زور از بغلِ عرش جدایـت کردند

چقَدر بر پدر و مادر تو سخت گذشت

این دقایق که ز آغوش رهایت کردند

×××

آمــده صاحب آدینه، خدایا شکـرت

رُخش افتاده در آیینه، خدایا شکـرت

شور می زد دلم از آمدن تو، امّا

زود آرام شد این سینه، خدایا شکرت

نقش بسته به لبِ حضرت زهرای بتول

باز هم خنده ی دیرینه، خدایا شکرت

عشق می خواست حکومت بکند در دل ها

جور شد دولت و کابینه، خدایا شکرت

چقدر خونِ جگر خورد دلم تا آمد

زهق الباطلِ هر کینه، خدایا شکرت

عمر قلبم به دعاگویی تان شد سِپری

بسته دستان دلم پینه، خدایا شکرت

اسم ما را بنویسید که رجعت بکنیم

قامتِ عشق ببندیم و قیامت بکنیم

مـاهیِ قــرمزم و تُنگ بلـورم سرداب

بیقرار توام و سنگ صبورم سرداب

هر شبی سیّدِ طاووس شدم از عشقت

چقدر خیس شد از اشکِ حضورم سرداب

بس که با عهد و وفا چله نشینی کردم

زخم برداشته، پهلوی غرورم سرداب

دلم از این همه دنیای پر آشوب گرفت

چـقدر منتظرِ صبح ظـهورم سرداب

اَینَ اَقمار مُنیره بـه لبم گُل کــرده

باز هم ندبه شد و من پُرِ شورم سرداب

عرق شرم از این درد که حتی یک بار

به رَه عشق نیفتاده عبورم سرداب

چقدر ریسه کشیدیم در این شهر شلوغ

انتظار دلمان حیف دروغ است دروغ

 

خادم الزهرا (س) بازدید : 211 دوشنبه 03 تیر 1392 نظرات (0)

 امام زمان(عج)-ولادت

 

باز هم جشن نیمۀ شعبان

بیتها رخت نو به تن دارند

قلم من به زحمت افتاده

واژه ها شوق پر زدن دارند

 

باز هم جشن نیمه ی شعبان

السلام علیك یا خورشید

چله ی انتظار سر آمد

از سر خمره نور می جوشید

 

باز هم جشن نیمه ی شعبان

همه ی شهرمان چراغانیست

عطر عود و گلاب می آید

چقدر حیف شد كه آقا نیست

 

باز هم جشن نیمه ی شعبان

ما به دنیا عجیب دل بستیم

لااقل به بهانه ی این جشن

دو سه روزی به یادتان هستیم

 

سامرایی ؟ مدینه ای ؟ نجفی ؟

پسر فاطمه كجا هستی؟

همه از تو سراغ می گیرند

نكند باز كربلا هستی!؟

 

خوب شد ، نیستی نمی بینی

كاسه های نداری ما را

فقر و فحشا، فساد، بیكاری

دختران فراری ما را

 

خوب شد، نیستی نمی بینی

كه حیا از نگاه دنیا رفت

رزق و روزی خانه ها كم شد

قیمت نفت هر چه بالا رفت

 

خوب شد، نیستی نمی بینی

رهبر ما شكسته تر شده است

"أین عمار" روی لب دارد

باز هم طلحه فتنه گر شده است

 

خوب شد، نیستی نمی بینی

زیر این دردها مچاله شدیم

كارد دیگر به استخوان خورده

دست بر دامن سه ساله شدیم

 

حق مان است این همه محنت

یادمان رفت صاحبی داریم

یادمان رفت منتظر باشیم

بین مان یار غائبی داریم

 

دلتان را به درد آوردیم

دلمان سوی دام شیطان رفت

خشك شد گندم مزارع ری

بركت از نان سفره هامان رفت

 

دل ما گیر چشم های تو نیست

گرم بازی آب و نان شده است

همه خواب تو را كه می بینند !!!

خیمه ی سبزتان دكان شده است

 

عاشق حجت خدا هستی ! ؟

یاعلی ! ترك معصیت اول

باقی دردها و مشگل ها

می شود با نگاه آقا حل

 

به كلافی كه یوسفت ندهند

هر چه اندوختی بیا رو كن

عوض كوچه، خانه ی دل را

صبح هر جمعه آب و جارو كن

 

وحید قاسمی

خادم الزهرا (س) بازدید : 287 دوشنبه 03 تیر 1392 نظرات (0)

امام زمان(عج)-ولادت

 

صدا صدای اذان است دل به دریا زن

هوا هوای جنان است دل به دریا زن

نسیم حق چه وزان است دل به دریا زن

زمان شستن جان است دل به دریا زن

بزن دلت تو به دریا که شاه جان آمد

امیر عشق و وفا، صاحب الزمان آمد

شده تمام دو عالم چه باصفا امشب

گرفته بوی خدا شهر سامرا امشب

شمیم نرگس و یاس است در فضا امشب

رسیده وارث زهرا و مرتضی امشب

زمان عشق و جنون است و موسم خیرات

به روی فاطمی صاحب الزمان صلوات

صدای بال ملک در برش شنیدنی است

میان سینه بابا پسر چه دیدنی است

چه ناز دارد و نازش بسی خریدنی است

که منتش ز ازل تا ابد کشیدنی است

بیا که بر همه ی سینه ها قرار آمد

بیا که وارث شمشیر ذوالفقار آمد

ببین به صورت او جلوه های کوثر را

به روی دست حسن بین جمال حیدر را

چنان گرفته به سینه امام آخر را

که یادم آمده یکدم حسین و اکبر را

به شام تار دو عالم دگر سحر آمد

"ببین که همچو ابوالفضل یک قمر آمد"

تمام عرش چراغان برای او باشد

دو صد خلیل و مسیحا فدای او باشد

تمام عرش برین خاک پای او باشد

هزار حاتم طایی گدای او باشد

ملائکند سراسر غلام دربارش

هزار یوسف مصری بود گرفتارش

تو ای تمام کتاب خدا بنفسی انت

عزیز فاطمه و مرتضا بنفسی انت

تو ای تمامی آل کسا بنفسی انت

همیشه معتکف کربلا بنفسی انت

به لحظه لحظه ی شعبان تو را تو را خواهم

به ناله های حسین جان تو را تو را خواهم

 

خادم الزهرا (س) بازدید : 349 دوشنبه 03 تیر 1392 نظرات (0)

امام زمان(عج)-ولادت

 

تا دست کردگار تو را بی نشان نوشت

گفتم مگر که می شود از آسمان نوشت؟

حالا دگر که می شود و می توان نوشت

باید تو را همیشه امام زمان نوشت

هم کنیه ی عموی رشیدت به ابجدی

گویی که غرق نام و نشان محمدی

هر روز و شب سلام تو زهرای اطهر است

بعد از سلام کلام تو زهرای اطهر است

آماده ی قیام تو زهرای اطهر است

پر واضح است امام تو زهرای اطهر است

او منتظر نشسته که از تو خبر رسد

آن غایبی که هست دمی در نظر رسد

در صبح جمعه ای که نوشتند می رسی

با آن لب شکر شکن قند می رسی

کنج حیاطِ بیت خداوند می رسی

می بینمت که با گل لبخند می رسی

دستی به زلف یاری و دستی به ذوالفقار

چون خیبر و علی و دم تیغ آبدار

امشب برای ما ز امام حسن بگو

کمتر شنیده ایم تو نام حسن بگو

از قدرت نفوذ کلام حسن بگو

از فتح کربلای قیام حسن بگو

آماده ایم با تو که جشنی به پا کنیم

صحنی برای حضرت قاسم بنا کنیم

اشکی به رنگ سرخ ز چشمش چکیده است

گنبد به غیر سرخ به چشمش ندیده است

گوش فلک صدای کسی را شنیده است

وقت عوض نمودن پرچم رسیده است

آقا بیا به خاطر باران ظهور کن

از کربلای تشنه ی دل ها عبور کن

مست زلال باده ی میقات او شدم

سرخوش به گوشه چشم و علامات او شدم

وارد به خیمه گاه ملاقات او شدم

زانو زدم و گرم مناجات او شدم

دیدم صحیفه را که به اشکش روان بود

باران خاطرات علی بر زبان بود

سر منشاء تمام علوم خدا تویی

 اول تویی و آخر این کبریا تویی

اوصاف ناشمرده و بی انتها تویی

منظور حق ز آیه ی قالو بلی تویی

از نسل باقری و خدا داده عزتت

علم و وقار و عصمت و ایثار و شوکتت

سنگم که زیر بار بلا کم تحمل است

عمرم شبیه بوسه ای از صورت گل است

فرشم به زیر پای شما از گلایل است

ذکر و دعای حضرت صادق توسل است

او انتظار روی شما را کشیده است

شب را به یاد روی شما آرمیده است

زندان اگر بلاست بلا را خریده ام

زیباتر از جمال تو دلبر ندیده ام

هر شب تو را کنار رخ مه کشیده ام

من مزه ی ندیدن رویت چشیده ام

با شور و اشتیاق بیا و نظاره کن

درد فراق و دوری ما را تو چاره کن

تو عابدی و عبدی و معبود و معبدی

یعنی شهید و شاهد و مشهود و مشهدی

از زائران عالم آل محمدی

ما بین کربلا و طوس تو در رفت و آمدی

سائل شدن به خاطر منت کشیدن است

آهو شدن بهانه ی اکرام دیدن است

دارد گواه می دهد این دل زیادی ام

هر چند عاشق تو و حیدر نژادی ام

باب المرادی ام منو باب المرادی ام

من زنده از بلاد شمایم جوادی ام

یا ایها العزیز تصدق به جود خود

ما را ببر به صحن دو چشم وجود خود

نذر نگاه دلبرتان جامعه به دست

راهی شدم به سمت حرم یک رواق و بست

یک گوشه ای نشستم و ایوان دل شکست

گفتم که السلام و دلم مست مست مست

با هر فراز جامعه جانم به در رود

نوکر به پای نوکری اش جان و سر دهد

این جا مجال دلبری از دلبری کم است

چون اشک گل به صبح همه چشم ها نم است

این خانواده هر دمشان عیسوی دم است

خشمش هزار زلزله دارد یکی بم است

در کنج صحن سامره سردابی ام کنید

نوکر مرا صدا زده اربابی ام کنید

یا ایها العزیز بیا وقت دیدن است

دیگر زمان زمانه ی منت کشیدن است

دیگر زمان حرکت و سویت دویدن است

وقت سرودن از تو و جامه دریدن است

ای آخرین بهار چرا دیر کرده ای؟

معنای انتظار چرا دیر کرده ای؟

خادم الزهرا (س) بازدید : 161 دوشنبه 03 تیر 1392 نظرات (0)

امام زمان(عج)-ولادت

 

دیشب به دست غم گره افتاد در دلم

یعنی هوای سامره افتاد در دلم

گفتم به خود که روز نیایش شب دعاست

ای غم برو که مقصد من سر من رأست

آنجا که انبیا به طوافش رسیده اند

سیمرغ ها به قله ی قافش رسیده اند

آنجا که چشم ها پلی از آب بسته اند

یعنی دخیل گریه به سرداب بسته اند

آنجا که جلوه گاه گل روی دلبر است

این عطر روح پرور از آن کوی دلبر است

او را هزار ماه جبین مشتری بود

او را نگین وحی در انگشتری بود

سنگ بنای کعبه سیاهی خال اوست

وجه خدای جل جلاله جمال اوست

جان بی فروغ طلعت او جان نمی شود

او حجت خداست که پنهان نمی شود

روزی که ظلم پر کند آفاق دهر را

احلی من العسل کند این جام زهر را

در عدل او جهان ز بر و زیر می شود

یعنی فروغ عدل جهان گیر می شود

یوسف به بوی پیرهنش زنده می شود

دلهای مرده با سخنش زنده می شود

***

گفتند آسمان و زمین بی قرار اوست

خورشید شعله ای، قَبَسی از شرار اوست

گفتند اوست محور منظومه ی حیات

گفتند گردش دو جهان در مدار اوست

گفتند کعبه چشم به راهش نشسته است

صبح و سپیده و سحر آئینه دار اوست

گفتند روز جلوه ی آن آخرین امام

پیغمبری مسیح نفس در کنار اوست

متن حدیث افضل العمال امتی

تصویر قدر و منزلت اقتدار اوست

یک نکته از هزار بگویم که منتظر

خود در میان جمع و دلش بیقرار اوست

آن کس که دل به جلوه ی موعود بسته است

در اختیار خویش نه در اختیار اوست

آن کس که شاملش شود لطف محض یار

شاید که ادعا بکند محض یار اوست

او را بخوان در آینه ی ندبه و سمات

فرزندی از سلاله ی طاها و محکمات

***

روی لبش تلاوت لبیک دیدنی است

آری دعای او به اجابت رسیدنی است

احیاگر معالم دین خداست او

شمس الضحای روشن و نور الهداست او

ای آخرین امید بشر در کویر غم

حرم حریر عاطفه در زمهریر غم

مضمون بکر و ناب مناجات جوشنی

فرزند اختران درخشان و روشنی

ای یک اشاره ی لب تو سابغ النعم

یک زمزمه دل شب تو دافع النقم

چشمان ما غبار گرفته نیامدی

دامان انتظار گرفته نیامدی

دیشب به خوابم آمدی ای صبح تابناک

خواندم متی ترانا گفتم متی نراک

یا ایها العزیز ببین خسته حالیم

چشمان پر ستاره و دستان خالیم

مائیم آن خسی که به میقات آمدیم

شرمنده با بضاعت مزجات آمدیم

شام فراق سوره ی والیل خوانده ایم

یوسف ندیده اوف لنا الکیل خوانده ایم

یا ایها العزیز به زیبائیت قسم

بر حسن دلفریب و فریبائیت قسم

موسی تویی، مسیح تویی، مکه طور توست

شهر مدینه چشم به راه ظهور توست

تنها نه از غمت دل یاران گرفته است

چشم بقیع تر شده باران گرفته است

شعر «شفق» حدیث زبان دل من است

تکرار نام تو ضربان دل من است

 

خادم الزهرا (س) بازدید : 319 دوشنبه 03 تیر 1392 نظرات (0)

امام زمان(عج)-ولادت

 

ای لسانت لسان پیغمبر

وی بیانت بیان پیغمبر

ای زمانت شبیه رستاخیز

در دهانت زبان پیغمبر

ای فدای صدای تکبیرت

وی به گوشت اذان پیغمبر

هست از پای تا سرت ای سرو

 با تو سرو روان پیغمبر

ناز را، خال آل هاشم را

 داری ارث از نشان پیغمبر

گیسویت ریخته به شانه ی توست

زلفی از گیسوان پیغمبر

ای خدا گونه، گونه گندمگون

گونه گونه نشان پیغمبر

ای خوشا لب به خطبه بگشایی

سوره ی ترجمان پیغمبر

نفس تو، نفس حیدر کرار

جان تو هست جان پیغمبر

رزم تو رزم بی امان علی است

ای توانت توان پیغمبر

دولت توست دولت زهرا

ای امید نهان پیغمبر

ای امام محمّدی سیما

ای نهان و عیان پیغمبر

ای میان سپاه خود پنهان

یوسف خاندان پیغمبر

قرن ها عمر بی خزان داری

ای همیشه جوان پیغمبر

ابر تیره ز آفتاب بگیر

زلف پیچیده را نقاب بگیر

همه حلّال مشکلاتی تو

به خدا کشتی نجاتی تو

قرّة العین آل زهرایی

چشم را چشمۀ حیاتی تو

شب میلاد تو شب رحمت

پس حسین دگر به ذاتی تو

عیدی تو برات آزادی است

خلق را برگه ی براتی تو

ای بنازم شهادتین تو را

هم حیاتیّ و هم مماتی تو

این تو هستی هُداة مهدیین

بحر مستضعفین حُماتی تو

روی کتفت نوشته جاء الحق

زهق الباطلی، نشاطی تو

هر امامی به یک صفت معروف

صاحب اعظم صفاتی تو

نه امام زمینیان تنها

که ولیّ همه کُراتی تو

زمزم از روی تو کند فَوران

جاری نیل تا فراتی تو

مدعی را چه رؤیت رویت؟

منکر این مکاشفاتی تو

مهدویت که نیست بازیچه!

کِی طرفدار سیئاتی تو

انحرافات، انتظار تو نیست

دشمن این مزخرفاتی تو

امر، امرِ تو، حکم، حکمِ شماست

به خدا قاضی القضاتی تو

همه ی خلق پای بست شما

دست رهبر میان دست شما

هر کجا آشیانه ای داری

تا دل ما کرانه ای داری

تو برای هدایت هر کس

در مسیرش بهانه ای داری

ای خوش آن دم که با انالمهدی

بر لب خود ترانه ای داری

ای قدوم تو بر فراز فلک

سایه ی جاودانه ای داری

گرچه خیمه نشین صحرایی

هر طرف آستانه ای داری

با وجودی که ما مسلمانیم

تو به یک خیمه خانه ای داری

در دل هر محبّ منتظرت

 جمکران یگانه ای داری

گاه با بهترین رفیقانت

محفل دوستانه ای داری

با محبان خاص خود گاهی

صحبت مشفقانه ای داری

با علمدار انقلابت گاه

گعده ی عاشقانه ای داری

چه کسی گفته غایبی آقا!

سایه در هر میانه ای داری

نیمه شب ها که تا طلوع سحر

کربلایی، نشانه ای داری

به دعا گوییا که مشغولی

چه غم مخفیانه ای داری

نکند یاد زخم بازویی

یا غم درد شانه ای داری

نکند در دل رقیّه ای ات

روضۀ ناز دانه ای داری

ای که با هر بهانه می گریی

چه دل پر بهانه ای داری

کِی اشاره کنی بر آن دو نفر

بَه چه عصر و زمانه ای داری

ای علمدار سرمدی برگرد

 ای نگار محمّدی برگرد

 

خادم الزهرا (س) بازدید : 233 دوشنبه 03 تیر 1392 نظرات (0)

امام زمان(عج)-ولادت

 

هوای قلب من امشب بهانه ای دارد

نوای سینه ام امشب ترانه ای دارد

زمین٬ زبان خودش را به مدح وا کرده

که حرف های طبیعت نشانه ای دارد

ترنّم از نفس آسمان٬ مجسّم شد

هوای عرش٬ شب بیکرانه ای دارد

صبا به مرحمت یار ما تلاطم کرد

نسیم صبح٬ دم عاشقانه ای دارد

دوباره زندگی از زندگی حیات گرفت

شکوفه آمده با خود جوانه ای دارد

برای عشق سرودن٬ نشانه ی عشق است

چرا که آتش از اول  زبانه ای دارد

به دام دامن لطف شما (اسیر) شدم

پرنده در قفسش آشیانه ای دارد

 

خادم الزهرا (س) بازدید : 279 دوشنبه 03 تیر 1392 نظرات (0)

بال جبریل غزل های مرا آوردند

بشکن ای نیل که موسای مرا آوردند

و شکوه دم عیسای مرا آوردند

دست بر سینه که آقای مرا آوردند

یک قدم مانده فقط تا ابدیت برسم

آه ای عشق کمک کن به هویت برسم

هفت پشتم همه زاده و مجنونِ شما

یازده قرن گذشت از غمِ گلگون شما

ما همه سوخته، خاکستر و دلخون شما

گردن غیرت این طایفه مدیون شما

هر که بی عشق تو سر کرده بمیرد بهتر

باغ عمرش دم پاییز بگیرد بهتر

دوش در حلقه ما قصهٔ گیسوی تو بود

تا دلِ شب سخن از سلسلهٔ مویِ تو بود

سمت سجاده کمان خانهٔ ابروی تو بود

کیمیا اندکی از خاکِ سر کوی تو بود

به فدای قدمت ای همه جان، ای همه تن

بگشا بند قبا تا بگشاید دل من

چشم هر کس به تو افتاده دگر مات شده

دیده روشنی از پرتو مشکات شده

نسل در نسل همه اهل کرامات شده

راوی معجزه آنیِ چشمات شده

کشتهٔ چشم تو از هر دو جهان خواهد رفت

در بهشتم برود نعره زنان خواهد رفت

چشم یعقوب سپید است نسیمی بفرست

مهربانی خودت را به یتیمی بفرست

ما نداریم کسی را تو کریمی بفرست

جلوهٔ تازه ای از یارِ قدیمی بفرست

جمکران ساخته ای هم وطن ما باشی

تا پناهِ غم هر مرد و زن ما باشی

نقش لبخند خودت را به دل قاب بکش

شب شده سوسوی آرامش مهتاب بکش

از کویر عطش سینه ما آب بکش

قبله شو آینه در کاشیِ محراب بکش

وای بر ما اگز از عشق پریشان نشویم

بی ولای نفس ناب تو سلمان نشویم

می شود شادی آن قلب سپیدت باشیم

یا که دعوت شدهٔ سفره عیدت باشم

یکی از پا به رکبان شهیدت باشیم

شده ای دوست، شده شیخ مفیدت باشیم

یک دو خط هم بنویسی دلمان شاد شود

با نفس های گل فاطمه آباد شود

سی نفر یار نداری که پریشان نشوی

دم به دم ابر پر از اشکِ بهاران نشوی

از نگاه دل غفلت زده پنهان نشوی

خانه بر دوش ترین یار بیابان نشوی

یار تو خواب ندارد همه جا بیدار است

لب به لب پر شده از دغدغهٔ دیدار است

چقدر تا دم بی تاب عبورت مانده

تا لب بام سحرگاه ظهورت مانده

بانویی خم شده در راه ظهورت مانده

روی دیوار و دری چشم غیورت مانده

قسمت می دهم ای آبروی شب بوها

دگر از راه بیا منتقمِ پهلوها

خادم الزهرا (س) بازدید : 237 دوشنبه 03 تیر 1392 نظرات (0)

 

باران گرفت و خاطره ها را مرور کرد

طوفان وزید و از پس نامت عبور کرد

ساعت هزار و چهارصد و چند سال سخت

در اشتیاقتان نفسی جفت و جور کرد

وقت نیایش سحرت چشم آسمان

از بارش نگاه تو حس غرور کرد

گلدان سرخ کنج اتاقم جوانه زد

نوری گرفت و جنس سفالش بلور کرد

من که ندیدمت ولی از پشت پنجره

فکری به ذهن خسته ی آدم خطور کرد

باید به روز آمدنت بی قرار بود

باید برای دیدن رویت ظهور کرد

 

چون طفلکی رها شده ام بین کوچه ها

سرگشته ام بیایی و پیدا کنی مرا

 

آه ای سرور پشت تمامی ناله ها

آه ای بهانه ی نفس صبح ژاله ها

آه ای هزار ساله شراب محمدی

سرمست سرخی ات لبه های پیاله ها

در انتظار آمدنت یک جهان شوم

در انتظار وصل تو هشتاد ساله ها

بی تو صفا و مروه صفایی نمی دهد

این را نوشته اند درون رساله ها

گل کرده روی خاک حجاز از قدوم تو

روییده پای کعبه برای تو لاله ها

باید بگیری ارثیه ی مادری خود

ارث نبی و خانه و باغ و قباله ها

 

اصلا مدینه رفتن تو دیدنی تر است

باغ فدک گرفتن تو دیدنی تر است

 

زمان وصل تو دیگر حجاب می ریزد

زروی ماه حجازم نقاب می ریزد

صفات روی شما الغدیر می خواهد

ز هر لبت صد و ده بوتراب می ریزد

هزار دست توسل ز آستین بشر

به پای مقدم عالیجناب می ریزد

نزول رحمت بی انتهای دستانت

به شکل بارش ابر از سحاب می ریزد

قنوت بین نمازت برای محشر ما

ثواب حج تو را در حساب می ریزد

غروب جمعه شده وقت احتساب عمل

غضب نکن که دلم از عتاب می ریزد

همیشه آتش دوری همیشه شعله ی غم

به خرمن من خانه خراب می ریزد

شاعر: عبدالحسين مخلص آبادي

خادم الزهرا (س) بازدید : 223 دوشنبه 03 تیر 1392 نظرات (0)

دمی که سیر وجودم الی السما می شد

تمام صفحه ی شعرم پر از خدا می شد

گمان کنم خبر از یار می رسد امشب

که باب فیض الهی به سینه وا می شد

به زخم کهنه ی چشم انتظارها دیگر

نگاه مرحمت دلبری دوا می شد

چه جلوه ای شده بر ظرف کوچک قلبم

که بند بند وجودم زهم جدا می شد

کنار سفره ی زیباترین مسافر عرش

دلم ز پنجه ی تنگ قفس رها می شد

به هر نسیم که در زلف یار می پیچد

به هر کرشمه گره ها زکار وا می شد

در این زمانه که مردم همه غریبه شدند

در این سکوت کسی با من آشنا می شد

 

چه بیقرار دلم میل سامرا کرده

خدا به حضرت نرگس پسر عطا کرده

 

حریم کوچک سرداب ، عرش اعلا شد

نگار آمد و لبخندها شکوفا شد

سلام من به کسی که ز کاخ رم آمد

به ریسمان محبت اسیر آقا شد

خدا چه بخت بلندی به او عطا فرمود

ز راه دور رسید و عروس زهرا شد

عروس خانه غریب و امام خانه غریب

چقدر شادی این خانواده زیبا شد

نشسته یک پدری کنار گهواره

ترنم لب او نغمه های لالا شد

شهادتین به لبهای او چه دیدن داشت

در ابتدا جلواتش شبیه عیسی شد

همه ذخیره ی حق در میان گهواره است

عصا بدست نگهبان خانه موسی شد

 صدا صدای رسول خداست می آید

طنین یارب او مثل پور لیلا شد

 

ستاره ی سحر خانواده سر زده است

خلاصه ی همه ی اهل بیت آمده است

 

دل شکسته بداند قرار یعنی چه ؟

خبر نیامدن از تکسوار یعنی چه ؟

نگاه حضرت یعقوب می کند تفسیر

تمام عمر غم انتظار یعنی چه ؟

بدست باد سحر بوی پیرهن آید

نسیم صبح بداند بهار یعنی چه ؟

فقط ز خون شهیدان به جلوه می آید

به تیری از مژه طعم شکار یعنی چه ؟

ندیده عاشق رویت شدم که فاش کنم

اسیری دل و گیسوی یار یعنی چه ؟

کسی که طعم وصالت چشیده می داند

نگاه مرحمت سفره دار یعنی چه ؟

بگفت سید بحرالعلوم کی دانید

بغل گرفتن قد نگار یعنی چه

 

دگر برای وصالت بهانه میگیرم

اگر که دیر بیایی زغصه میمیرم

 

ز درد دوریت ای دوست شکوه ها دارم

خوشم اگرچه غریبم ولی ترا دارم

تمام سوز دل من زناله های شماست

ز درد هجر تو سوزی در این صدا دارم

گدایی در این خانه آرزوی من است

زنام توست اگر زره ای بها دارم

الا امیر سحر ای مسافر زهرا

امید وصل ترا بین هر دعا دارم

بیا و نامه ی اعمال من مرور نکن

که بر جبین عرق شرم از شما دارم

به کام خویش چشیدم غم جدایی را

امید رحمتی از یار آشنا دارم 

بیا میان قنوتت مرا ز یاد مبر

که احتیاج شدیدی بر این دعا دارم

به آه نیمه شب تو قسم عنایت توست

اگر زبان مناجات با خدا دارم

قرار ما همه تنگ غروب صحن حسین

هوای بوسه ای از خاک کربلا دارم

 

چه می شود به نگاهی دلم تکان بدهی

چه می شود شب نیمه رخی نشان بدهی

 

رسیدی و دل ما غرق نور کردی تو

کلیم گشتی و جلوه به طور کردی تو

قسم به خون روی دستمال اشک تو

برای روضه دلم را جسور کردی تو

شبانه روز شده اشک تو شبیه خون

ز بس مصیبت کوچه مرور کردی تو

همان زمان که لگد خورد مادرت زهرا

ز کو چه های مدینه عبور کردی تو

در آن دمی که به هم خورد گیسوان حسین

دل شکسته مادر صبور کردی تو

لبان تشنه ی زینب به خون حنجر خورد

زمان بوسه کنارش ظهور کردی تو

پی سری که بهم ریخته است ترکیب اش

لسان عمه ی خود را شکور کردی تو

میان کوفه شبی کنج خانه ی خولی

چه گریه ها که کنار تنور کردی تو

 

تمام حاجتم این است با دلی پر درد

ترا به حق اسیری عمه ات برگرد
شاعر: قاسم نعمتي

خادم الزهرا (س) بازدید : 79 دوشنبه 03 تیر 1392 نظرات (0)

امشب بهانه ها همگی جور می شود

حتی پیاله کاسه ای از نور می شود

وقتی نگاه یار قدم رنجه می کند

چشم تمام صاعقه ها کور می شود

بهر خوش آمدید به پای ادیب عشق

شعر و شعور اهل ادب شور می شود

لعلی که غمزه های نگاهش درست کرد

والله باعث تب انگور می شود

از بس که محو او شده ماه چهارده

پشت نقاب، جلوه ی مستور می شود

بلقیس را بگو که سلیمان ما ببین

آن کس که شاه روبرویش مور می شود

با زلف ذوالفقار زِ قبضه درآمده

دنیا برای خصم علی گور می شود

وقتی دعای فاطمه پشت و پناه اوست

چشم حسود از نظرش دور می شود

امشب جمال محشر کبری جلا گرفت

ذکر اَنَا الحق است که شیپور می شود

یوسف ترین قمر سر بازار آمده

در جلوه ای زِ حیدر کرّار آمده

امشب تمام ﻣﺄذنه ها را اذان بده

آیات روح بخش خدا را نشان بده

سجاده پهن کن که مکبّر به صف شده

قدقامتت نشان زمین و زمان بده

الله اکبر تو مرا مست می کند

جامی بیار و بر دل خسته توان بده

هرکس قنوت دست تو را دید،سجده کرد

قدری سجود سجده کنان را امان بده

امشب به پای منبر تو آسمان نشست

دستی برای عرش الهی تکان بده

بی اذن تو تکلم مدح تو کار کیست؟

در حدِّ چند بیت ، سخن را زبان بده

هرچیز هست و نیست مسخّر به نام توست

لطفی کن و دوباره زمان را مکان بده

ته مانده ی غذات نمک گیر می کند

آقا بیا یکی دو سه تا استخوان بده

دستی برای دامنتان جور کرده ام

بالی برای پر به سوی آسمان بده

وقتی زمان خلق دوعالم فرا رسید

ما را خدا به پای رکاب تو آفرید

سر میزنم به سینه ی صحرای انتظار

موجم برای صخره ی دریای انتظار

طی می کنم به شوق تمنای وصل دوست

امروز را به نیّت فردای انتظار

ما را گدای خانه ی آقا نوشته اند

هستیم تا ابد پسِ درهای انتظار

پرونده ی قبولی عرض ارادتم

ﺗﺄیید می شود پیِ امضای انتظار

باید هزار مرتبه شکر خدا کنم

وقتی رسیده ام به بلندای انتظار

این انتظار روزی من را رسانده است

سر می نهم به خاک کف پای انتظار

باید تمام آنچه منم را رها کنم

از خود گذشتگی ست الفبای انتظار

از کودکی قنوت نمازم برای توست

عمرم حلال شد به تمنای انتظار

مُستَشهَدینَ بَینَ یَدَیک تو از ازل

گفتند: اِنَّ ذِکرَکَ أحلي مِنَ العَسَل

ای مستجاب گریه ی چشم انتظارها

ای آشنای غصه ی دل بیقرارها

یوسف ترین جمال فرستاده ی خدا !

ای آخرین نمونه ی پروردگارها

یک عمر را بخاطر یک روز مانده ام

آثار عاشقی ست از این گونه کارها

پای رکاب تو همه سردار می شوند

آماده ام شبیه همین سر به دارها

چشمم به آسمان غروب سه شنبه بود

امّا نیامدی سر قول و قرارها

گوشه نشین مجلس تنهایی توٲم

بانی بزم هرشب گوشه کنارها

قدری برای اشک شما روضه خوان شوم

حاجت گرفته ام زِ همین راه ، بارها

از روی نیزه ها سری افتاد روی خاک

کوچکترین ستاره ی نیزه سوارها

وقتی رباب دید، صدا زد: ازاین به بعد

رحمی کنید بر گلوی شیرخوارها

در زیر آفتاب نشست و زِ غم سرود:

ای نیزه! کاش کودک نازم پسر نبود

شاعر: حميد رمي

خادم الزهرا (س) بازدید : 647 دوشنبه 03 تیر 1392 نظرات (0)

امشب بهشت را به تماشا گذاشتند

امشب نمک به سفره دنیا گذاشتند

امشب بروی دامن نرجس از آسمان

ماهی بنام مهدی زهرا گذاشتند

امشب به خانه حسن عسگری برو

چون راه را برای همه واگذاشتند

از بسکه آمدند پی دستبوسی اش

از بس زیاد دل روی دل جاگذاشتند!

 یوسف ببین که آخر صف ایستاده است

اور ابرای نوبت فردا گذاشتند

لیلا صفات ها همه مجنون صفت شدند

از عشق،سر به دامن صحرا گذاشتند

امشب پدر به خال پسر بوسه می زند

انگارکعبه روی حجر بوسه می زند

از یک طرف شبیه نبی با ملاحت است

از یک طرف شبیه علی با عطوفت است

از یک طرف چو مادر سادات غرق نور

از یک طرف شبیه حسن با صلابت است

بااینهمه صفات جمال وجلالی اش

ارثی که ازحسین گرفته شجاعت است

چشمش غضب زحضرت عباس دارد و

ابروی این پسر خود تیغ ولایت است

مثل علی اکبر ارباب قد رشید

مانند عمه زینب خود با ابهت است

دست توسل همه انبیا به اوست

از بسکه کار دست کریمش کرامت است

طاووس جنت آمده زیباتر از همه

آقای آسمانی آقاتر از همه

او می رسد که عدل علی را بپاکند

دردطبیب های جهان را دواکند

او می رسد که تربت مادر عیان شود

بعد ازمدینه روی به کرببلاکند

دارم بروز آمدنش فکر می کنم

وقتی برای فاطمه گنبد بناکند

عیسی مسیح می رسد از قلب آسمان

تااینکه در نماز به او اقتدا کند

بر کعبه تکیه می زند وقصد کرده است

باصوت حیدری همه مان راصداکند

ای کاش روز آمدنش بین آنهمه

ماراخودش برای سپاهش سواکند

چون صاحب صفات جلالی حیدر است

او لایق عمامه سبز پیمبر است

آقای من تمامی جانها بدست توست

رمز عروج عالم بالا بدست توست

ای وارث تمام ذوات مقدسه

باران ورود وچشمه ودریا بدست توست

ماغصه بهشت خدارانمی خوریم

وقتی کلید جنت الاعلی بدست توست

پرونده قبولی مارا رقم بزن

مهر قبول وجوهر وامضا بدست توست

هرگز زمین نخورده عَلَم یابن العسگری

روز ظهور پرچم سقا بدست توست

تعجیل کن که فاطمه چشم انتظار توست

چون انتقام حضرت زهرا بدست توست

تو می رسی وارض وسما می شود بلند

در زیر پات عرش خدا می شو بلند

ماندم چگونه نام شماراصدا کنم

ماندم چگونه روی به سوی شما کنم

چندی ست جمکران،دل مارا نبرده ای!

تااینکه در نماز برایت دعاکنم

کارم بدون تو همه دم معصیت شده

من در گناه هم نشد از تو حیا کنم

شرمنده ام که نوکر خوبی نبوده ام

آقا نشد که دِین خودم را ادا کنم

شرمنده ام بجای دعای سلامتی

روزی هزار بار به قلبت جفاکنم

با حال معصیت بخدا می شود مگر

شبهای جمعه رو بسوی کربلاکنم

برگرد ومرده دل من را حیات بخش

برگردوجان بده به دلم ای نجات بخش

شاعر: مهدي نظري

خادم الزهرا (س) بازدید : 151 دوشنبه 03 تیر 1392 نظرات (0)

 

صبح شد آفتاب پهن شده

آب روی تراب پهن شده

 

برکهء مستجاب پهن شده

سفره ای از شراب پهن شده

 

باز مثل هوس به سر زد مِی

بزنید از دهن نیافتد مِی

 

کفر بالا زد و گنه کردم

وصف خورشید را به مه کردم

 

تا سحر التماس شه کردم

سجده بر لاشریک له کردم

 

وصف آن دلبری که بی همتاست

عین سبحان ربی الاعلی است

 

دلبری برگزیده ام که مپرس

وصفی از او شنیده ام که مپرس

 

آن قدر جلوه دیده ام که مپرس

بدعتی آفریده ام که مپرس

 

کعبه گر خال روی دلدار است

قبله ام در نماز سیاّر است

 

شب شده، دیدهء تری دارم

چشم ،در چلّه بستری دارم

 

میل انگور عسگری دارم

گفته اند ارث مادری دارم

 

که تو را می کنم طلب ساقی

ای تمنای تا ابد باقی....

 

ای مه پشتِ ابرها پنهان

حضرتِ جلوه های بی پایان

 

تَحتُ نَعلِیکَ مدّهامَتان

برسان زود خویش را برسان

 

ای بهار،ای بهشت گم شده ام

منجیِ سرنوشت گم شده ام

 

مثل آئینه صافِ صافم من

حامل ریسه ای کلافم من

 

سینه بهر تو می شکافم من

گیسویت را بده ببافم من

 

ناز کم کن بده به من مو را

خم مکن بهر من تو ابرو را

 

خضر و عیسی،شعیب و صالح و هود

همه رفتند پای تو به سجود

 

بسکه سیمات مثل آینه بود

بسکه حق از تو مدح می فرمود

 

عَجَزَالواصِفون عَن صِفَتِک

ما عَرَفناک حَقَ مَعرِفَتِک

 

قبل آن قلّه که پر از گنج است

رفتنی با مرارت و رنج است

 

استقامت بر آن بلا،سَنج است

چهارده در مُکاشفه پَنج است

 

هر کسی نوکری کند او را

بوده انگار روز عاشورا....

 

ناخدای نجات، کشتی کو؟

کوزه ای را که می سرشتی کو؟

 

رُقعه هایی که می نوشتی کو؟

آن سفرنامهء بهشتی کو؟

 

پای من رفت رو به بیراهه

خسته ام از گناه وللهِ

 

خانه ام رفت رو به ویرانی

به خیالم شدی بیابانی

 

پیش من نیستی نمی دانی

رفته از یاد من مسلمانی

 

به سرِ سفره ام حلالی نیست

جز غم دوریت ملالی نیست....

 

بی قراریم پس قرار کجاست؟

سیصد و سیزده سوار کجاست؟

 

راستی یک سؤال؟یار کجاست؟

مرد موعود انتظار کجاست....!؟

 

پس چه شد میوهء توکل ها

ندبه ها، عهدها، توسل ها

 

خواندن شعر های داغ چه سود

کوچه های پر از چراغ چه سود

 

زندگی بی دل و دماغ چه سود

ندهد بی تو یاس باغچه سود

 

یک کلام از زبان دل رواست....

به کسی بر نمی خورد که کجاست!

 

ای اذاجاء نصر، فتحِ قریب

انتقام گلوی شاهِ غریب

 

کاش می بردم از غم تو نصیب

کاش بودم چنان زهیر و حبیب

 

تا ظهورت عقب نمی افتاد

کار صبحم به شب نمی افتاد

 

نالهء آه آه می آید

از دلِ قتلگاه می آید

 

خون ز حلقوم شاه می آید

زنی از قتلگاه می آید

 

تا که پیش جنایت دگران

بشود لشگر امام زمان

 

آتش التماس معجرها

گریهء بی امان خواهرها

 

تبِ حُجب و حیای دخترها

آخرین ربناّی حنجرها

 

همه با هم خدا خدا کردند

همه با هم تو را صدا کردند

 

 

شاعر : حسین قربانجه

خادم الزهرا (س) بازدید : 89 دوشنبه 03 تیر 1392 نظرات (0)

هوای قلب من امشب بهانه ای دارد

نوای سینه ام امشب ترانه ای دارد

زمین٬ زبان خودش را به مدح وا کرده

که حرف های طبیعت نشانه ای دارد

ترنّم از نفس آسمان٬ مجسّم شد

هوای عرش٬ شب بیکرانه ای دارد

صبا به مرحمت یار ما تلاطم کرد

نسیم صبح٬ دم عاشقانه ای دارد

دوباره زندگی از زندگی حیات گرفت

شکوفه آمده با خود جوانه ای دارد

برای عشق سرودن٬ نشانه ی عشق است

چرا که آتش از اول ٬ زبانه ای دارد

به دام دامن لطف شما (اسیر) شدم

پرنده در قفسش آشیانه ای دارد

شاعر: حميد رمي

خادم الزهرا (س) بازدید : 79 دوشنبه 03 تیر 1392 نظرات (0)

در گرد كعبه تا سحر
من عشق بازي مي كنم
آرام در چشمان تو
تصوير سازي مي كنم
در كوي ابراهيمم و
با عشق هم مسلك شدم
شمع و شب و شور و غزل
احساس را از بر شدم
تا صبح يك ركعت دگر
گويي هنوزم تشنه ام
يك سجده مي خواهد دلم
وقتي تو باشي قبله ام
هر لحظه من تنها شدم
با ياد تو آميختم
خود را به شور و اشتياق
از دام تو آويختم
تسكين و دردم با همي
يك شب ،شكنجه مي دهي
فردا در آغوشت به من
يك روح تازه مي دمي
تا صبح يك ركعت دگر
گويي هنوزم تشنه ام
يك سجده مي خواهد دلم
وقتي تو باشي قبله ام

خادم الزهرا (س) بازدید : 203 دوشنبه 03 تیر 1392 نظرات (0)

باز امشب مستم و میخانه نیست
این شراب ناب را پیمانه نیست
باز امشب از خودم بیرون شدم
شمعم و بر گرد من پروانه نیست
ساقیا یک جرعه از شهد لبش
باز آور تا بنوشم اندکی
مستی و مستانه بودن تا به کی
نیست بر ما عاشقان اینک یکی
آه امشب غرق رویاهای ناب
میشوم مستش ولی در اوج خواب
بوسه بر آن گونه هایش میزنم
شب منو او هر دو گویی روی آب
غرق مستی از لبش می, میچشم
درد و رنج و آه زیبا و قشنگ
این تمام لحظه های عاشقیست
عشق بازی با لبان سرخ رنگ
آه اینگونه شویم خالی زه غم
شاد و فرت و مست و زیبا میشویم
در پی این عشق رویایی عزیز
عاشقان پاک دنیا میشویم
این همانا معنی عشق است و بس
این همان تکرار عادتهای خوب
آتش عشق اینچونین خاکش کند
سنگها و سایه ها و برگ و چوب
من منم آن عاشق مستت عزیز
لیک از پیشم مرو اشکم مریز
عشق , از قلبه اسیرم رو نگیر
از لبانت شربی از می , باز ریز
می , بریزو شاد کن قلب مرا
من کریمم از نژاد خاکی ام
ای تو یارم مونس تنهایی ام
با تو و عشق تو من افلاکی ام

تعداد صفحات : 11

درباره ما
بسم رب الشهدا . سلام. به سایت حرم شاه خوش آمدید. شهدا رفتند که ما بمانیم و راهشان را ادامه بدهیم. خون آنان دلیل بودن ماست. یا ایهالکافرون برای ما قتلگاهیست که به سوی آن با سر می دویم تا خدا را در خون خود آغشته ملاقات کنیم. رو به پایین گر رود بر ذوالفقارش خون ما زیر تیغش رو به بالا نام حیدر می رود
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 27172
  • کل نظرات : 3268
  • افراد آنلاین : 69
  • تعداد اعضا : 1855
  • آی پی امروز : 65
  • آی پی دیروز : 1112
  • بازدید امروز : 390
  • باردید دیروز : 13,893
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 92
  • بازدید هفته : 17,684
  • بازدید ماه : 25,011
  • بازدید سال : 399,811
  • بازدید کلی : 22,646,772