شب ششم قاسم ع - 6

شب ششم قاسم ع - 6

شب ششم قاسم ع - 6

شب ششم قاسم ع - 6

شب ششم قاسم ع - 6
شب ششم قاسم ع - 6
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
حضرت قاسم بن الحسن(ع( ای حرمت خانۀ معمور دل ای شجر عشق تو در طور دل نجل علی درّ یتیم حسن باب همه خلق زمین و ز من همچو عمو ماه بنی هاشم چشم و چ�

حضرت قاسم بن الحسن(ع(

 

ای حرمت خانۀ معمور دل

ای شجر عشق تو در طور دل

نجل علی درّ یتیم حسن

باب همه خلق زمین و ز من

همچو عمو ماه بنی هاشم

چشم و چراغ شهدا، قاسمی

زینب و عبّاس و حسین و حسن

روی دل آرای تو را بوسه زن

رشتۀ جان طرّه گیسوی تو

پنجۀ دل شانه کش موی تو

گرچه ندارند بزرگان همه

شرح ز فانی ز تو و فاطمه

دیده جهان بزم عروسی بسی

مثل تو داماد ندیده کسی

حجلۀ دامادی تو قتلگاه

ذکر خوش اهل حرم- آه آه

نای شب وصل تو آوای جنگ

نُقل عروسی تو باران سنگ

خلعت دامادی تو پیرهن

پیرهنی کآمده بر تن، کفن

شمع، شرار جگر خواهرت

عود، دل سوختۀ مادرت

ماه و شان گرد رخت فوج فوج

اشک بچشم همگان موج موج

پیکر صد چاک تو گلبرگ بود

تازه عروست ببرت مرگ بود

لیلۀ عاشور در آن شور حال

کرد ز تو عم گرامی سؤال

کی همه دم عاشق ایثار خون

شربت مرگ است بکام تو چون؟

غنچۀ لبهات پر از خنده شد

با سخن مرگ، دلت زنده شد

کی تو مرا چون پدر و من پسر

آینۀ مادر و جدّ و پدر

دادن جان گر بره دلبر است

از عسل ناب مرا خوشتر است

جام اگر جام شهادت بود

مرگ به از روز ولادت بود

بی تو حیاتم همه شرمندگی است

با تو مرا کشته شدن زندگی است

بود دل شب به سپهرت نگاه

تا که برآید ز افق صبحگاه

ظلمت شب کرد فرار از سپهر

بر سر میدان فلک تاخت مهر

صاعقۀ جنگ شرربار شد

نقش زمین قامت انصار شد

هاشمیان جمله بپا خواستند

در طلب وصل، خود آراستند

گشت تو را نوبت جانباختن

تیغ گرفتن علم افراختن

خون دل از دیده روان ساختی

خویش به پای عمو انداختی

کی به تو حاجات، مرادم بده

جان عمو اذن جهادم بده

با تواَم و از دو جهان فارغم

عاشقم و عاشقم و عاشقم

هر دو نگه بر رخ هم دوخـتید

هر دو به مظلومی هم سوختید

هر دو بریدید دل از بود و هست

هر دو گشودید به یکباره دست

هر دو ربودید ز سر هوش هم

هر دو فتادید در آغوش هم

هر دو به هم روی حسن یافتید

هر دو ز هم بوی حسن یافتید

بس که کشیدید ببر جان هم

اشک فشاندید بدامان هم

رفت ز تن تاب و ز سر هوشتان

سوخت وجود از لب خاموشتان

دید عمو کاسۀ صبرت تهی

نیست تو را غیر شهادت رهی

دید اگر رخصت میدان دهد

در یتّیم حسنش جان دهد

ناله بر آورد بلند از نهاد

داد بسختی بتو اذن جهاد

دیده به خورشید رخت دوخت، دوخت

شمع صفت آب شد و سوخت، سوخت

ولوله ها در حرم انداختی

هستی خود باختی و تاختی

مهر رخت گشت ز دور آشکار

ماه رویت برد ز دشمن قرار

خصم در آن معرکه حیرت زده

گفت محمّد به مصاف آمده

این علی اکبر دیگر بود

یا که همان شخص پیمبر بود

همچو علی داده به ابرو گره

پیرهنش گشته به پیکر زره

بسته بخوناب جگر عین او

باز بود رشته نعلین او

حور، ملک یا که بشر، چیست این؟

ختم رسل یا که علی، کیست این؟

لب به رجز خوانی و تیغت بدست

کای سپه حق کش باطل پرست

ان تنکرونی فانا ابن الحسن

سبط النبی المصطفی المؤتمن

من گل گلزار بنی هاشمم

سبط نبی نجل علی قاسمم

خواست شود کار عدو یکسره

ریخت بهم میمنه و میسره

تو علی و کرب و بلا، خیبرت

ختم رسل گشت، تماشاگرت

تیغ کجت قامت دین راست کرد

آنچه نبی گفت و خدا خواست کرد

شور شهادت بسرت گر نبود

زنده یکی ز آنهمه لشگر نبود

قلب خود آماج بلا ساختی

تیغ فکندی سپر انداختی

دید عدو نیست زره بر تنت

پاره بدن کرد چو پیراهنت

جسم لطیف تو شد ای جان پاک

چون جگر پاک حسن چاک چاک

اجر حسن را به تو پرداختند

اسب بگلگون بدنت تاختند

دید تن پاک تو آزارها

کشته شدی کشه شدی بارها

قاتل جان تو نشد تیرها

سمّ ستوران شد و شمشیرها

نیزه و خنجر چه کند با دلت

گشت غریبی عمو قاتلت

کاش نمی دید عمو پیکرت

تا ببرد هدیه بَر مادرت

کاش نمی برد تنت کاین چنین

جان دهی و پای زنی بر زمین

دیده بروی عمو انداختی

صورت او دیدی و جان باختی

جان جهان سوخت ز شرح غمت

به که سخن ختم کند "میثمت"

 

غلامرضا سازگار

 


تعداد بازديد : 133
شنبه 26 مهر 1393 ساعت: 15:32
نویسنده:
نظرات(0)
یابن المجتبی... تا به میدان رسید طوفان شد راهی حجله گاه رضوان شد خیل دشمن به لرزه آمده تا قاسم ابن الحسن"ع" رجز خوان شد در نبردش رقابتی دارد

 یابن المجتبی...

تا به میدان رسید طوفان شد

راهی حجله گاه رضوان شد

خیل دشمن به لرزه آمده تا

قاسم ابن الحسن"ع" رجز خوان شد

در نبردش رقابتی دارد

با علی اکبر عمو جانش

تا که برداشت او نقابش را

لشگری خیره شد به چشمانش

گرچه جوشن برای او فراوان است

می شود بعد ها بلند ترین

می نویسد غزل غزل شاید

نوک شمشیر او به روی زمین

با اشاره به هم نشان دادند

چقدر رفته او به بابایش

او رجز خوان شد و عسل می ریخت

قطره قطره ز کنج لبهایش

ازرق شامی آمد و حالا

وقت جنگ و ، جدال آغاز است

آمده در نبرد با قاسم

بند نعلین او ولی باز است؟

قاسم آمد میان معرکه و

روی لب یاعلی نوا دارد

واقعاً شیر مرد هاشمی ست

در رگش خون مرتضی دارد

محشری کرد او به پا محشر

میرود تا بپا کند طوفان

همچو شیری پر از غضب حالا

میرود در جدال با عدوان

لشگری را ز پا درآورد و

راس عدوان یکی یکی ببرید

رفت او در میان دشمن ها

خطر عشق را به جان خرید

ناگهان خنجری رسید و فتاد

نیزه ای هم به سینه اش بنشست

آسمان ناله کرد و از داغش

سیزده شیشه عسل بشکست*

ناله می زد عمو عمو میگفت

استخوان زیر دست و پا می رفت

لحظه لحظه میانه میدان

بر تنش نیزه بی هوا می رفت

وای از آن لحظه های آخر او

زیر سم ستور آقا شد

طعنه می زد قدش قمر ها را

چقدر او بلند بالا شد

مصحف گلشن برادرتان

سوره سوره نه آیه آیه شد

ناله می زد عمو به دادم رس

قاسمت زیر دست و پا له شد

 

امیر فرخنده


تعداد بازديد : 337
چهارشنبه 05 شهریور 1393 ساعت: 8:23
نویسنده:
نظرات(0)
شبیه مهر و تسبیحی که بر سجاده می افتد غم چشمان تو دارد به روی باده می افتد دو چشمم مات این راهد است شاید زود برگردی ز هجرت اشکهای من به روس جا�

شبیه مهر و تسبیحی که بر سجاده می افتد

غم چشمان تو دارد به روی باده می افتد

دو چشمم مات این راهد است شاید زود برگردی

ز هجرت اشکهای من به روس جاده می افتد

یقینا لحظه ی مرگ عمو می آید آن لحظه

که پیش چشمهای او برادر زاده می افتد

دلیل بر زمین افتادنت جان عمو ساددست

کسی که پهلویش را دست نیزه داد می افتد

یتیمی درد سر دارد نشان غربتش اینست

که بر روی سرت یک لشگر آماده می افتد

تنی که بی زره باشد بیفتد گر بروی خاک

هلال سم مرکب ها به رویش ساده می افتد

غمت آنقدر سنگین بود عمه زینبت افتاد 

شبیه مهر و تسبیحی که بر سجاده می افتد

 

شاعر : سید پوریا هاشمی


تعداد بازديد : 103
پنجشنبه 21 آذر 1392 ساعت: 10:09
نویسنده:
نظرات(0)
سیاهی سر زلفت سیاهه ی تجوید زجلوه ی نفست جلوه میکند توحید هزار چشمه ی احلی من العسل چشمت مقام پای تو را بوسه می زن�

سیاهی سر زلفت سیاهه ی تجوید

                          زجلوه ی نفست جلوه میکند توحید

هزار چشمه ی احلی من العسل چشمت

                      مقام پای تو را بوسه می زند خورشید


تعداد بازديد : 227
سه شنبه 19 آذر 1392 ساعت: 4:47
نویسنده:
نظرات(0)
سیـــــــــزده جام زلعلت زده غم پی در پی عســـل است اینکه به لب ریخته ای یا که می؟ چه شکوهی است در این جشن که برپا کردی می زدندت همه با هر چه �

 

سیـــــــــزده جام زلعلت زده غم پی در پی

عســـل است اینکه به لب ریخته ای یا که می؟

چه شکوهی است در این جشن که برپا کردی

می زدندت همه با هر چه شد از کی تا کی

به تنت خورده مگر چــــند تن سربه هوا؟

که زمین خوردی و با تو به زمین خوردم هی

روزه ی صبر من و تو شـــــده باطل از بس

ضربه خورده لب بی جانت وخون کردی قی

نیزه و سنگ و کماندار و تمــــــاشاچی آه

می کند چه؟ وسط این همه، شیپور و نی ؟

 می کشیدند ترا اسب دوان ها بــرخــــــاک

اصلاً انگــــــار که کردند همـــــه با هم طی

شده این دشت پر از صورت گنــدم گونت

چه شده کرده قد و قامت و دســـتانت ری

زرهت خوب شد اندازۀ تو شـــــــــــد  آخر

تا درآغوش کشیــــــــدم به تنت گفتم ای:

یادگـــــــــاری مدینـــــه که نداری تابوت

مانده ام با چه دلی شانه کشم بر گیسوت

 شاعر: رضا دين پرور


 

 


تعداد بازديد : 155
یکشنبه 19 آبان 1392 ساعت: 9:50
نویسنده:
نظرات(0)
وقتی که اشک روز چو باران و برف بود کشته شدن برای عمویم به صرف بود وقتی عسل جوانه زد از کام تشنه ام سینه برای پر زدنم مثل ظرف بود هرم کویری عطش

وقتی که اشک روز چو باران و برف بود

کشته شدن برای عمویم به صرف بود

وقتی عسل جوانه زد از کام تشنه ام

سینه برای پر زدنم مثل ظرف بود

هرم کویری عطش من فرا گرفت

دریای داغ های دلم را که ژرف بود

تیرو زبان ناطق شمشیر و نیزه ها

مثل حسن غریبی من هم سه حرف بود

 

 پایم ،  که بر رکاب شهادت رسیده ام

خونم ،  که بر تمام تن خود چکیده ام

 

 در دست موم قدرت فولاد رفته است

روحم به اوج صحنه میعاد رفته است

خون کرده بود صورت زخم غبار را

زلفی که بین خون همه بر باد رفته است

اینجا که کوفه نیست ولی کربلا که هست

دشمن به خواب سنگی بیداد رفته است

از بس عطش شکوفه زد از باغ سینه ام

طرز نفس کشیدنم از یاد رفته است

 

دارد زبان مرثیه ها "  َُمرد " میشود

یعنی که استخوان تنم خرد میشود

 

شاید نصیب قافله شادی ام کنند

یعنی شهید عشق همین وادی ام کنند

شاید مرا که پابه رکابم نمی رسد

صد قطعه می کنند که شمشادی ام کنند

شاید که نیزه بر تن و پهلوم می کنند

تا جلوه های صبر حسن زادی ام کنند

شمشیرهای سرزده با شوق می رسند

تا جامه ای تنم شب دامادی ام کنند

 

داغ مرابه صورت مهتاب دیده اند

این گرگ ها برای سرم خواب دیده اند

 

اصلاً بگو که آینه ها خون جگر شدند؟

شب ها بدون ماه رخت بی سحر شدند؟

حتی نسیم هم به تن تو سپر نشد

حتی غبارها همه انگار کر شدند

ناله مزن چنین و مگو ای پدر بیا

دیوارهای زخم تنت بازتر شدند

اینجا مدینه نیست ولی کربلا که هست

قدری رجز بخوان که سنانها قدر شدند

 

 داری رکاب میزنی انگشتر که را؟

مثل علی اکبری اما بگو چرا؟
شاعر: رضا دين پرور

 


تعداد بازديد : 303
یکشنبه 19 آبان 1392 ساعت: 9:49
نویسنده:
نظرات(0)
مرکب سوار کوچک کرب وبلا شدی زهرا شدی،علی شدی ومصطفی شدی وقتی عسل ز لعل لبت بوسه ای گرفت تنها سواره ی حسن مجتبی شدی از بس عزیز هستی واز بس که
مرکب سوار کوچک کرب وبلا شدی

زهرا شدی،علی شدی ومصطفی شدی


وقتی عسل ز لعل لبت بوسه ای گرفت

تنها سواره ی حسن مجتبی شدی


از بس عزیز هستی واز بس که محشری

بین قنوت زینب کبری دعا شدی


دل ها شکست و غصّه حرم را فرا گرفت

وقتی که از کنار عمویت جدا شدی


بند رکاب حسرت پای تو را کشید

تا راهی میانه ی دشت بلا شدی


دانه به دانه موی عمویت سفید شد

وقتی زمین فتادی و وقتی که تا شدی


در بین معرکه چقدَر نیزه خوردی و

پرپر شدی خلاصه شدی نخ نما شدی


یک نیزه دار جسم تو را بر زمین زد و

بر زیر نعل کشته ی بی انتها شدی


تشییع پیکرت چقدر دردسر شد و

آخر میان تکّه حصیری تو جا شدی


آن خاطرات کوچه دوباره مرور شد

وقتی به زیر پای عدو جابه جا شدی

شاعر: علي حسني

 


تعداد بازديد : 129
یکشنبه 19 آبان 1392 ساعت: 9:45
نویسنده:
نظرات(0)
از تنم چند تن درست کنید بی سر و بی ‌بدن درست کنید سنگ را بر تنم تراش دهید تا عقیق یمن درست کنید زره‌ای تن نکرده‌ام تا خوب از لباسم کفن د�

از تنم چند تن درست کنید

بی سر و بی ‌بدن درست کنید

 

سنگ را بر تنم تراش دهید

تا عقیق یمن درست کنید

 

زره‌ای تن نکرده‌ام تا خوب

از لباسم کفن درست کنید

 

از پرِ تیرهای چله‌ نشین

بر تنم پیرهن درست کنید

 

سیزده مرتبه مرا بُکشید

سیزده تا حسن درست کنید

 

آن قدر قد کشیده‌ام که نشد

کفنی قد من درست کنید

علی اکبر لطیفیان


تعداد بازديد : 133
یکشنبه 19 آبان 1392 ساعت: 9:40
نویسنده:
نظرات(0)
حضرت قاسم ابن حسن(ع)- بحر طویل سیزده ساله گلی بود ز گلزار حسن چشم شهلاش چنان چشم گهربار حسن هر که بر او نظر افکنده خدا می‌داند شد دلش سوختۀ ع

حضرت قاسم ابن حسن(ع)- بحر طویل

 

سیزده ساله گلی بود ز گلزار حسن

چشم شهلاش چنان چشم گهربار حسن

هر که بر او نظر افکنده خدا می‌داند

شد دلش سوختۀ عشق شرر بار حسن

عاشق اویم و با دست غمش می‌خواهد

که روم پایِ سرِ دارِ حسن

آنچنان بوی پدر داشت که زینب

ز تماشای جمالش شده بیمار حسن

حالیا آمده تا اینکه شود خاتمۀ کار حسن

گرم شد در دل آن معرکه بازار حسن

او مگر کیست ، رخش ماه شب تار حسن

سیزده سال زمین دور قدش گردیده

سیزده سال زمان صورت ماهش دیده

سیزده سال به خورشید ، صفا بخشیده

سیزده سال حسین‌ابن‌علی روی مهش بوسیده

سیزده سال دل از دست عمو دزدیده

سیزده سال به دنبال علمدار مُریدانه دویده است

و از او یکسره طرز سر و دست زدن در وسط معرکه دیده

سیزده سال مدینه ز خودش پرسیده

چه کسی ماهتر از صورت زیبای دل آرای گل نجمه به عالم دیده

سیزده سال خودش را به بر اکبر لیلا دیده

سیزده سال سحر منتظر یک سحر چشمانش

سیزده سال قمر در به در چشمانش

سیزده سال فلک چرخ زده دور سر چشمانش

سیزده سال سمک تشنه‌لب پلک تر چشمانش

سیزده سال ملائک همه دلباخته و دعواشان

بر سر یک نظر چشمانش

کاش می‌شد که شوم کشتۀ تدبیر قضا و قدر چشمانش

ما چه دانیم و چه گوئیم و چه خوانیم از او

این همان است که یُحیی و یُمیت است تب پر شرر چشمانش

حربۀ قتلِ جهانیست نهان زیر سر چشمانش

وای اگر تیغ کشد از کمر چشمانش

عالمی پر شود از کشتۀ بی بال و پر و دست و سر چشمانش

حالیا آمده تا جانب میدان برود

دیدن جانان برود

آمد و رخصت میدان ز عمو کرد طلب

با دل پر ز طرب

با وجودی پرِ تب ، غرق تعب

بی‌زره ! خود ندارد

بسته بر چهرۀ خود نیمۀ عمامه که با صورت پنهان برود

بسته شمشیر عمو را به کمر

با لب عطشان ، دل سوزان برود

تا کند صلح حسن را ز غم فاطمه جبران برود

اشک ریزان عقبش عمّه

عمو محو عبور پُرِ شورش

گوئیا جان ز تن خسرو خوبان برود

گفت ارباب هم‌اکنون همۀ کفر به یکسو

و به جنگش همه ایمان برود

با صدای ملکوتیِ رسائی قاسم

آمد و در وسط معرکه سر داد ندائی قاسم

که منم عشق حسن، سبط علی شیر خدائی قاسم

کرد هنگامه به پائی قاسم

زیر لب داشت نوائی قاسم

داشت چون اکبر لیلا به سرش شوق رهائی قاسم

ازرق شامی بی‌ریشه فرستاد به جنگ پسر فاطمه یک‌یک پسرانش

که همه با لب شمشیرِ یل نجمه فتادند

خودش آمد و با ضربۀ قاسم به درک رفت

صدای همۀ خیمه به تکبیر رها گشت از این رزم تماشائی قاسم

ناگهان از همه سو سنگ به سوی گل سرخ حسن آمد

و یک ضربت شمشیر به فرقش ، و یک نیزه

لب تشنه درآورد سر از سینۀ غوغائی قاسم

فتاد از فرس و زد نفس افتاد میان قفس مرکب و فریاد برآورد پیاپی که عمو

جان به ره عشق تو کرده است فدائی قاسم

چاره‌ساز همۀ عالم امکان به خدا لرزه فتاده است به جانش

رفته از دست توانش

گوئیا تازه شده داغ جوانش

هر چه می‌گشت نمی‌بست نشانش

با دل خستۀ بشکسته صدا زد که کجائی قاسم

 

 


تعداد بازديد : 1821
شنبه 18 آبان 1392 ساعت: 14:25
نویسنده:
نظرات(0)
قاسم بن الحسن(ع) به وجد آمدی و جاودانه ات کردند یگانه حجله نشین میانه ات کردند برای عقد تو دست تو را حنا بستند و عمه هات نشستند شانه ات کردند

قاسم بن الحسن(ع)

 

به وجد آمدی و جاودانه ات کردند

یگانه حجله نشین میانه ات کردند

برای عقد تو دست تو را حنا بستند

و عمه هات نشستند شانه ات کردند

چقدر بوسه گرفتند از قد و بالات

فرشته ها همه چون آستانه ات کردند

سرت به بستن این بند کفش بند نشد

شتاب کردی و شوق یگانه ات کردند

تمام دشت ز عمامه ی تو ترسیدند

ز بس شبیه حسن ها روانه ات کردند

ز دشت باد وزید و نقاب تو افتاد

برای سنگ زدن ها نشانه ات کردند

تو سوره بودی و تسبیح دست من بودی

هجا هجا شدی و دانه دانه ات کردند

به روی پیکر تو پای هر کسی وا شد

زره نداشتنت را بهانه ات کردند

به جرم گفتن احلی من العسل قاسم

شبیه موم عسل خانه خانه ات کردند

چقدر فاصله در بند بندت افتاده

که با عموی تو شانه به شانه ات کردند

***

 

 


تعداد بازديد : 99
شنبه 18 آبان 1392 ساعت: 14:25
نویسنده:
نظرات(1)
حضرت قاسم بن الحسن(ع) بی تو در بین حرم بانگ عزا افتاده وای قاسم، عوضِ وا عطشا افتاده چاره ای كن كه نمانند به رویِ دستم عمه ات از نفس و نجمه ز �

حضرت قاسم بن الحسن(ع)

 

بی تو در بین حرم بانگ عزا افتاده

وای قاسم، عوضِ وا عطشا افتاده

چاره ای كن كه نمانند به رویِ دستم

عمه ات از نفس و نجمه ز پا افتاده

گیسویِ مادرِ تو باز شده در خیمه

تا كه گیسویِ تو در دستِ بلا افتاده

كار، كارِ نظر شومِ حرامی ها بود

اگر این لاله ی انگشت نما افتاده

به دلم ماند عمو نَه، كه بگویی بابا

لبت از زمزمه و خنده چرا افتاده؟

خیز شاید كمكِ لرزش پایم باشی

كارم از رفتن اكبر به عصا افتاده

شده دشوار تماشای تو از سمت حرم

چقَدَر سنگ میانِ تو و ما افتاده

لشگری قصد طواف تو رسید و رد شد

بدنی حال در این سعی و صفا افتاده

دست در زیرِ تنت برده ام و میپرسم

بین این ساقه چرا این همه تا افتاده؟

قد كشیدی كمی از پا و كمی از سینه

بینِ اندام تو این فاصله ها افتاده

هركجا تاخته اسبی كمی از تو رفته

لخته خونت همه جا در همه جا افتاده

كاكُلَت كنده شد و حرمله در مُشتَش برد

اثر پنجه ی او در سر و پا افتاده

میبرم تا درِ خیمه قد و بالایت را

چند عضوی ز تو ای وای كجا افتاده؟

شیشه یِ عمرِ من آرام نفس كِش بدجور

استخوان هایِ شكسته به صدا افتاده

ای ضریحِ حسنم، زود مُشَبَّك شده ای

در حرم با تو دمِ واحسنا افتاده

 

 


تعداد بازديد : 139
شنبه 18 آبان 1392 ساعت: 14:24
نویسنده:
نظرات(0)
حضرت قاسم بن الحسن(ع) هر که از عاشقی خبر دارد در دلش میل ترک سر دارد آنکه از نسل حیدر و زهراست شوق پرواز بیشتر دارد کربلا جای پر کشیدن هاست �

حضرت قاسم بن الحسن(ع)

 

هر که از عاشقی خبر دارد

در دلش میل ترک سر دارد

آنکه از نسل حیدر و زهراست

شوق پرواز بیشتر دارد

کربلا جای پر کشیدن هاست

قاسم از راز آن خبر دارد

رنگ و بوی حسین دارد او

همنشینی گل اثر دارد

سیزده ساله است و با این حال

جگری مثل شیر نر دارد

ذکر احلی من العسل به لبش

پیش او مرگ هم شکر دارد

بی زره آمده، عدو می گفت:

چقدر این پسر جگر دارد

آمده مثل شیر می غُرَّد

نسل حیدر عجب ثمر دارد

یاد صفین زنده شد امروز

بس که او جلوۀ پدر دارد

زاده یوسف است و یوسف روی

جلوه هایی چنان قمر دارد

نور چشم حسن نظر نخوری

چشم این گرگ ها خطر دارد

تو برای حسین یک حسنی

با تو انگار بال و پر دارد

هم برایت عمو و هم پدر است

نشده چشم از تو بردارد

مجتبای حسین صبری کن

که عمو چشم های تر دارد

قول داده مراقبت باشد

چه کند کربلا خطر دارد؟

تو برای حسین یک حسنی

گر چه مثل حسین بی کفنی

زاده مجتبی زمین افتاد

ناگهان، بی هوا، زمین افتاد

فرق او تا شکافت دشمن گفت:

آفرین، مرحبا، زمین افتاد

ناله اش بین هلهله گم شد

گر چه او با صدا زمین افتاد

مثل حیدر شهید شد قاسم

یا علی گفت تا زمین افتاد

پیش قاسم رسید و از گریه

حضرت کربلا زمین افتاد

یادش آمد مدینه مادر هم

وسط کوچه ها زمین افتاد

بر زمین خوردن ارث مادری ست

هر که از نسل ما، زمین افتاد

آن طرف تر کنار علقمه هم

ساقی با وفا زمین افتاد

بر زمین پای می کشد از درد

صورتش گاه سرخ و گاهی زرد

 


تعداد بازديد : 123
شنبه 18 آبان 1392 ساعت: 14:24
نویسنده:
نظرات(0)
حضرت قاسم بن الحسن(ع) واله و مست سوی معركه عازم شده است رفتنش بدرقه با اشك محارم شده است او به دست ولی الله معمم گشته قطب علمی دو صد مرجع و عا

حضرت قاسم بن الحسن(ع)

 

واله و مست سوی معركه عازم شده است

رفتنش بدرقه با اشك محارم شده است

او به دست ولی الله معمم گشته

قطب علمی دو صد مرجع و عالم شده است

مرگ بازیچۀ دست همه اولاد علیست

مات رزمش همه افلاك و عوالم شده است

رسم این است سرش نقل بریزند نه سنگ

بین گودال عجب گرم مراسم شده است

حرف تقسیم تنش معنی نازك می خواست

آینه خرد كه شد حضرت قاسم شده است

خواست یك بار دگر نام عمو را ببرد

نیزه ای در وسط سینه مزاحم شده است

یك نفر قصد نموده كه سرش را بِبرد

آه كه موقع تقسیم غنائم شده است

***

 

 


تعداد بازديد : 107
شنبه 18 آبان 1392 ساعت: 14:23
نویسنده:
نظرات(0)
حضرت قاسم بن الحسن(ع( تحت آن تحت الهنک محشر کند ابروی تو یک حرم دل، دلربا سرگشتۀ گیسوی تو تا صدای ناله آمد،که عمو مُردم بیا! همچنان باز شکار�

حضرت قاسم بن الحسن(ع(

 

تحت آن تحت الهنک محشر کند ابروی تو

یک حرم دل، دلربا سرگشتۀ گیسوی تو

تا صدای ناله آمد،که عمو مُردم بیا!

همچنان باز شکاری تاختم رو سوی تو

از سَر زین گو چگونه بر زمین افتاده ای

جای نیزه از دو سو پیداست بر پهلوی تو

از سَر مرکب زدم دست عدوی بی حیا

تا که دیدم بین مشتش کاکل گیسوی تو

جنگ مغلوبه شده، مادر نگهدارت بُود

می رسد تنها ز زیر سم مرکب بوی تو

پا مکش بر خاک کاری بر نمی آید ز من

می زنی پرپر خجالت می کشم از روی تو

تا نریزد جسمت از لای کفن بنگر زنم

یک گره آرام بین ساق تا زانوی تو

 

 


تعداد بازديد : 133
شنبه 18 آبان 1392 ساعت: 14:23
نویسنده:
نظرات(0)
حضرت قاسم بن الحسن(ع) شب تو گشته، به شور عزا اضافه شده است چه قدر نغمه ی إشفع لنَا اضافه شده است بقیع آمده در خیمه گاه می گرید بقیع آمده بر كر

حضرت قاسم بن الحسن(ع)

 

شب تو گشته، به شور عزا اضافه شده است

چه قدر نغمه ی إشفع لنَا اضافه شده است

بقیع آمده در خیمه گاه می گرید

بقیع آمده بر كربلا اضافه شده است

چقدر عمه از این بودن تو دلگرم است

به جمع لشگریان مجتبی اضافه شده است

رجز به روی لبت كینه هایشان رو شد

به زورِ ضربه ی این سنگ ها اضافه شده است

غریب بودی و نیزه گرفته دور تو را

چه قدر دور و برت آشنا اضافه شده است

به زیر مركب دشمن ز پیكرت كم شد

به خاك كرببلا تا شفا اضافه شده است

 

 


تعداد بازديد : 183
شنبه 18 آبان 1392 ساعت: 14:22
نویسنده:
نظرات(0)
حضرت قاسم بن الحسن(ع( قطره ای هستم که از دریا جدا افتاده ام آن غریبم من که دور از آشنا افتاده ام ناکسان از بسکه بر دور و بر من صف زدند کس نمی د

حضرت قاسم بن الحسن(ع(

 

قطره ای هستم که از دریا جدا افتاده ام

آن غریبم من که دور از آشنا افتاده ام

ناکسان از بسکه بر دور و بر من صف زدند

کس نمی داند کجایم یا کجا افتاده ام

ای عمو جان گر تو می خواهی که پیدایم کنی

آنقدر گویم به زیر دست و پا افتاده ام

بسکه آمد تیر و بر سر تا به پایم بوسه زد

یاد بابایم امام مجتبی افتاده ام

گرچه بابا تیر باران شد ولی تابوت داشت

من که تابوتی ندارم بر ملا افتاده ام

ای عمو این آخرین بار است می گویم عمو

بسکه من کردم صدایت از صدا افتاده ام

 

 


تعداد بازديد : 129
شنبه 18 آبان 1392 ساعت: 14:21
نویسنده:
نظرات(0)
حضرت قاسم بن الحسن(ع) آمد از خیمه برون نور چشمان حسن صورتش پارۀ ماه پارۀ جان حسن نوگل فاطمه و سَرو بستان حسن مَرد میدان حسین شیر میدان حسن چ

حضرت قاسم بن الحسن(ع)

 

آمد از خیمه برون نور چشمان حسن

صورتش پارۀ ماه پارۀ جان حسن

نوگل فاطمه و سَرو بستان حسن

مَرد میدان حسین شیر میدان حسن

چهره اش خورشیدی است ز شبستان حسن

حُسن رویش به مثال آفتابی به نقاب

ز نظرها پوشید صورتش را به حجاب

بر لبش وقت رجز بهترین قول و غزل

ریزد از لعل لبش بهتر از شهد عسل

با همه شوق و شتاب می رود سوی اَجل

و اَنَا بنُ الحَسنش ذکر نابی ز ازل

اذن میدان که گرفت شد به میدان عمل

و عمو با دل خون می کشیدش به بغل

رفت شمشیر بدست زِرِهَش بود کفن

بر لبش ذکر حسین بود بر دلش یاد حسن

متحیّر ز قدش لشگر خصم لعین

متوجّه به رخش عده ای بی دل و دین

قلب لشگر بشکافت ز یسار و ز یمین

بود از حملۀ او باد صفّین وزین

همه یل های عرب زیر تیغش به کمین

ارزق شامی از آن تیغ شد نقش زمین

ابنِ سعدِ اَزُدی فرصتی یافت طلا

ماه را کرد دو نیم دشت شد دشت بلا

عشق و ایثار و وفا چه کند با دلِ خون

آبرو داشت کثیر معرفت داشت فزون

از غم و عشق حسین چهره اش غرق بخون

مرکبش خورد زمین راکبش گشت نگون

لشگری ریخت سرش با همه بغض و جنون

سینه اش خُرد شد از سم اسبانِ قشون

ناگهان گشت بلند ناله اش : یا عَمّاه

یاد از زهرا کرد نوحه اش : وا اُمّاه

با همه خشم و شتاب آمد از خیمه عمو

با همان قهر و غضب زد به اُردوی عدو

عدّه ای را به سر و عده ای را به گلو

بین آن گرد و غبار دید آن سِرّ مگو

متلاشی ز هم است صورت و فرق نکو

گفت : ای قاسم من با عمو راز بگو

گفت : ای تاج سرم جز تو بالای سرم

هست این جدّ من و هست پیشم پدرم

***

حاج محمود ژولیده


تعداد بازديد : 515
شنبه 18 آبان 1392 ساعت: 14:21
نویسنده:
نظرات(0)
حضرت قاسم بن الحسن(ع( ماه در خون شناورم، قاسم یادگار برادرم، قاسم کم بزن دست و پا در آغوشم جان مده در برابرم، قاسم العطش گفتنت کبابم کرد سو

حضرت قاسم بن الحسن(ع(

 

ماه در خون شناورم، قاسم

یادگار برادرم، قاسم

کم بزن دست و پا در آغوشم

جان مده در برابرم، قاسم

العطش گفتنت کبابم کرد

سوخت از پای تا سرم، قاسم

سخت باشد به من عزیز دلم

که تو را کشته بنگرم، قاسم

زخم های تن تو کشت مرا

تازه شد داغ اکبرم، قاسم

جای گل جسم چاک چاک تو را

می برم بهر دخترم، قاسم

حیف با چشم خود نگه کردم

تا چون جان رفتی از برم، قاسم

عوض آب بر تو آوردم

اشک با دید ترم، قاسم

بعد اکبر دلم به تو خوش بود

که تویی یار و یاورم، قاسم

ای جگر پارۀ حسن به چه رو

رو کنم جانب حرم، قاسم

گر سراغ تو را ز من گیرد

چه بگویم به خواهرم، قاسم

نظم "میثم" اگر چه قابل نیست

تو قبولش کن از کرم، قاسم

 

 


تعداد بازديد : 191
شنبه 18 آبان 1392 ساعت: 14:20
نویسنده:
نظرات(0)
حضرت قاسم بن الحسن(ع) گشته پامال عموجان ز چه این سان بدنت پاره پاره شده از ضربت شمشیر تنت تا کنار بدن تو به شتاب آمده ام شده همرنگ دل غرقه بخ�

حضرت قاسم بن الحسن(ع)

 

گشته پامال عموجان ز چه این سان بدنت

پاره پاره شده از ضربت شمشیر تنت

تا کنار بدن تو به شتاب آمده ام

شده همرنگ دل غرقه بخونم بدنت

بدرقه کرد تو را اشک و نگاهم که نبود

زرهی بر تنت ای گل به جز از پیرهنت

از غم و داغ تو خون ریخته از چشم ترم

مثل لاله شده پر خون ز چه جام دهنت

باز کن لب سخنی از لب خاموش بگو

مانده در ضائقۀ من عسلی از سخنت

رُخت ای ماه شب چارده از خون تر شد

رفتی و ماند فروغ رجز شب شکنت

گرچه حاجت به کفن نیست شهیدان را لیک

شده پیراهن خونین تن تو کفنت

در کنار تن صد چاک تو فریاد زنم

یادگار حسنم ، سوختم از سوختنت

به چه حالی ببرم سوی حرم جسم تو را

منتظر مانده به ره مادر غرق محنت

داغ بر داغ دلم آمده گر می گریم

تازه شد داغ علی با غم پرپر شدنت

سوخت گرچه دل محزون وفائی امّا

صد هزاران دل عاشق شده بیت الحزنت

 

سید هاشم وفایی


تعداد بازديد : 103
شنبه 18 آبان 1392 ساعت: 14:20
نویسنده:
نظرات(0)
همان وقتی که عمو بر تنت ردایت کرد همینکه بال گشودی پسر صدایت کرد گره به بند نقابت زد و میان حرم پس از دو بوسه به پیشانیت دعایت کرد کنار عمه ن

 

همان وقتی که عمو بر تنت ردایت کرد

همینکه بال گشودی پسر صدایت کرد

گره به بند نقابت زد و میان حرم

پس از دو بوسه به پیشانیت دعایت کرد

کنار عمه نشست و برای نجمه گریست

و خیمه گاه تو را حجله عزایت کرد

ببین که با عرق شرم آشنایم کرد

کسی که با تن این خاک آشنایت کرد

به غیر موی سفیدش،لبان پر خونت

تو را خود حسنم مثل مجتبایت کرد

کسی نبود و بگوید یتیم را نزنید

کسی نگفت که این ضربه ها کفایت کرد

بگیر دستم و بابا بگو نگاهم کن

علی که رفت بجای خودش عصایت کرد

دم از تو هست ولی باز دم ممکن نیست

كه تاخت لشگری غرق رد پایت کرد

همینکه خواستی از سینه ات نفس بکشی

شکست دنده ی سختی و بی صدایت کرد

دوباره آمدی آرامتر نفس بزنی

که باز ضربه یک نعل جابجایت کرد

تلاش میکنی اما نفس نمیگذرد

به سینه حق بده اين سنگ آسیايت کرد

تو را به سینه اش عباس می کشد بد جور

مفاصلی که جدا مانده نخ نمایت کرد

به مشت قاتل تو گیسوی تو را چرخاند

بلند ازسرمو اززمين جدايت کرد

چه خوب شدكه رسیدم تبر زمین انداخت

رسیدم و نوك سرنيزه اش رهایت کرد

شاعر: حسن لطفی


تعداد بازديد : 235
چهارشنبه 15 آبان 1392 ساعت: 11:34
نویسنده:
نظرات(0)
ليست صفحات
تعداد صفحات : 16
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف