کاروان اسرا به شام - 6

کاروان اسرا به شام - 6

کاروان اسرا به شام - 6

کاروان اسرا به شام - 6

کاروان اسرا به شام - 6
کاروان اسرا به شام - 6
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
خطبه حضرت سجاد (ع) در شام آهاي خنده کنان شام، شناختيد کنون مرا!؟ أَنَا ابْنُ مَکَّةَ وَ المِنَي، أ
خطبه حضرت سجاد (ع) در شام


آهاي خنده کنان شام، شناختيد کنون مرا!؟
أَنَا ابْنُ مَکَّةَ وَ المِنَي، أَنَا ابْنُ زَمْزَمَ وَ الصَّفَا 1
 
منم که جد بزرگ من، قريش بنده ي علم اوست
که سنگ را به مقام خود گذاشت در وسط ردا 2
 
أَنَا ابْنُ خَيرِ مَنِ ائْتَزَر... أَنَا ابْنُ خَيرِ مَنِ انْتَعَل
أَنَا ابْنُ خَيرِ مَنِ ارْتَدَي... أَنَا ابْنُ خَيرِ مَنِ احْتَفَي 3
 
همان که در شب بسترش گشوده شد سوي حق پرش
انَا ابْنُ مَنْ حُمِلَ عَلَي الْبُرَاقِ لَيلاً فِي الْهَوَاءِ 4
 
أَنَا ابْنُ هَاجَرَ ْهِجْرَتَين... أَنَا ابْنُ بَايعَ ْبَيعَتَين 5
"أَنَا ابْنُ  عِشق" که فرق او ميان مسجد شد دو تا
 
منم که زاده ي کوثرم، منم که پهلوي مادرم
شکست پشت دري که سوخت، أَنَا ابْنُ سَيدَةِ النِّسَا 6
 
منم سلاله ي آن کسي که گفت "حَّي عَلَي الصّلوه"
همان که با لب تشنه کرد نماز را سرِ ني به پا
 
منم که زينت عابدين، منم که وارث علم و دين
آهاي خنده کنان شام، شناختيد کنون مرا!؟
 
 
1- فرازي از خطبه ي حضرت سجاد (ع) در شام: "اي مردم! من فرزند مکه و منايم، من فرزند زمزم و صفايم..."
2- فرازي از خطبه ي حضرت سجاد (ع) در شام: "من فرزند کسي هستم که حجر الاسود را با رداي خود حمل و در جاي خود نصب فرمود..."
3- فرازي از خطبه ي حضرت سجاد (ع) در شام: "أَنَا ابْنُ خَيرِ مَنِ ائْتَزَرَ وَ ارْتَدَي أَنَا ابْنُ خَيرِ مَنِ انْتَعَلَ وَ احْتَفَي..."
4- فرازي از خطبه ي حضرت سجاد (ع) در شام: "من فرزند آنم که بر براق سوار شد و به آسمان (هوا) رفت..."
5- فرازي از خطبه ي حضرت سجاد (ع) در شام: "من فرزند آنم که دو بار هجرت و دو بار بيعت کرد..."
6- فرازي از خطبه ي حضرت سجاد (ع) در شام: " من فرزند فاطمه زهرا بانوي بانوان جهانم..."


تعداد بازديد : 329
چهارشنبه 14 فروردین 1392 ساعت: 6:24
نویسنده:
نظرات(0)
ورق ورق خُم مستی … ترکیب بند پیشکش به ساحت پنج خطبه خوان قیام عاشورا 1 اگر در آن سوی شط

 

ورق ورق خُم مستی … ترکیب بند پیشکش به ساحت پنج خطبه خوان قیام عاشورا


1


اگر در آن سوی شط پشته پشته خار نشسته
گلی شکفته در این سوی کارزار نشسته
یکی از این سوی میدان به سجده می رود امشب
یکی از آن سو در مجلس قمار نشسته
چقدر نامه ی خسته ، چقدر عهد شکسته
چقدر کوفه در این معرکه کنار نشسته !
فرات آب حیات نوادگان نبی نیست
اگر چه خیمه به خیمه در انتظار نشسته
حسین آینه دار است و خطبه هاش چراغ اند
دریغ بر دل نامردمان غبار نشسته
به گوش هوش یکی آفتاب را نشنیده
به انتظار صدا تیغ بی شمار نشسته
حسین با پسرانش وداع می کند امشب
چقدر سیب در آغوش این انار نشسته
غروب آمده ، در این دیار حضرت زینب
به هر کجا بنشیند سر مزار نشسته
رسیده حضرت زهرا به قتلگاه ، ببینند
دعای ساقی لب تشنگان به بار نشسته

رسیده خطبه ی آخر ، معطر است کلامت
چه آیه های قشنگی ، سرت به نیزه سلامت

2
کجاست مادرت امشب که نوحه خوان تو باشد ؟
شب است و ماه نداری که هم زبان تو باشد
به دشت تیر فرستادی آخرین نفست را
که اولین تن افتاده نوجوان تو باشد
یگانه بانوی غربت ، کدام مرثیه امشب
قرار بوده فرازی ز داستان تو باشد ؟
ادامه ی در و دیوار و دست بسته ی مولاست
چهل سری که نشان برادران تو باشد
تو آفریده شدی تا به رسم مرثیه خوانی
هزار روضه ی مکشوف در جهان تو باشد
تو ایستادی و فرمودی عشق راه غریبی ست
که هر چه غم برسد شرح امتحان تو باشد
شکوه صبر تو ایوب را به سجده کشیده
که هر چه کوه در این راه ناتوان تو باشد
چه عاشقانه ی سرخی ست کاروان اسیران
سری که بر سر نی صاحب الزمان تو باشد
نشسته ای لب گودال ، آفتاب ببینی
عجیب نیست که در خاک آسمان تو باشد
بخوان که خطبه ی تو آفتاب آل رسول است
کنون صدای علی (ع) تیر در کمان تو باشد

دو گل به دشت فرستاده ، این نهایت عشق است
انیس گریه ی زهراست ، خطبه خوان دمشق است

3
بگو مدینه بگرید به آیه های گواهت
به گیسوان سپید به روزگار سیاهت
زنی تو ، آینه ی جان ، نه روضه خوان ، نه پریشان
که چشم های علمدار خیمه داده پناهت
در این دیار که شب زنده دار ها نگران اند
به دشت خیره شوی غصه می رسد به نگاهت
به جای موج به موج فرات سر به گریبان
دریغ شام غریبان نشسته اشک به راهت
اگر چه حال علمدار دست داده به دریا
اگر چه مشک بریزد نمی رسند به ماهت
تو خطبه خواندی و از پشت پرده شور به پا شد
گدا شدند همه در حریم حضرت شاهت
کتاب نور و پیمبر ، نسیم جاری کوثر
چه عاشقانه به سامان رسید خیل سپاهت
بریز حضرت کلثوم ، رود رود غمت را
بسوزد عاقبت این سرزمین به آتش آهت
نشان مادر و دختر همیشه چادر خاکی ست
غم تو و غم زهرا چقدر داشت شباهت

خدا عنان زمین را دوباره بسته به منبر
که میوه ی علی و فاطمه نشسته به منبر

4
رسیده قصه به جایی که صحن مسجد شام است
علی نشسته به منبر ، یزید ! کار تمام است
علی همان که جوان و علی همان که رشید است
علی همان که امیر و علی همان که امام است
چراغ راه یتیمان و تکیه گاه اسیران
کسی که زمزمه هایش ترانه های قیام است
به کوچه های مدینه رسیده سینه به سینه
که سجده گاه علی خانقاه اهل مرام است
علی نشسته به منبر ، بگوید از غم حیدر
دوباره عطر عبایش ربوده هر چه مشام است
بقیع خانه ی امنی برای آل علی نیست
ولی همیشه هوایش سلامتی و سلام است
که سجده گاه علی خیمه گاه امن الهی
به روی عشق حلال و به روی عقل حرام است
کجاست کوفه ، چه شهری ؟! دهی ست خیر ندیده
دهی که ننگ خریده ، دهی که در پی نام است
به لطف شوکت مختار و حکمت تو عیان شد
که در مقابل بیگانه انتقام به کام است
صحیفه ای که تو داری ، ورق ورق خُم مستی ست
اگر سبوی تو باشد چه احتیاج به جام است ؟

سرت به نیزه نچرخیده ، باغ زنده بماند
همیشه شام غریبان ، چراغ زنده بماند

5
تو آفریده شدی مرد انقلاب بمانی
که تشنه راوی دیدار ماه و آب بمانی
مدینه قصه شنیدی و مکه غصه چشیدی
به عشق حضرت خورشید در رکاب بمانی
به چند سالگی ات نیزه ها اجازه ندادند
در انتظار تماشای بوتراب بمانی
به کربلا که رسیدی امام گفت : محمد !
ببین چه می شود امشب ، مباد خواب بمانی
سوال بود برایت ، علی اصغر تشنه
که تیر هرمله نگذاشت بی جواب بمانی
چقدر بال کبوتر ، چقدر لاله ی پرپر
خدا نخواست در این باغچه گلاب بمانی
خدا نخواست که از خوشه ها به خاک بیفتی
قرار بود که در خمره ها شراب بمانی
اسیر کوفه و شامی ، تو کودکی و امامی
سزاست خطبه بخوانی و آفتاب بمانی
گل ِ شبیه پیمبر ، تو سوگوار منایی
بناست در غم این درد بی حساب بمانی
تو آفریده شدی انقلاب زنده بماند
تو آفریده شدی آب آسیاب بمانی

جهان قرار شده در حرم غبار تو باشد
زیارتی که بخواند به افتخار تو باشد

امیر علی سلیمانی - محرم 1434


تعداد بازديد : 169
دوشنبه 12 فروردین 1392 ساعت: 11:20
نویسنده:
نظرات(0)
مشاهده ادامه مطلب
نمي‌دانم تو را در ابر ديدم يا كجا ديدم به هر جايي كه رو كردم فقط روي تو را ديدم تو را در مثنوي،

 

نمي‌دانم تو را در ابر ديدم يا كجا ديدم
به هر جايي كه رو كردم فقط روي تو را ديدم

تو را در مثنوي، در ني، تو را در‌هاي و هو، در هي
تو را در بند بند ناله‌هاي بي صدا ديدم

تو مانند ترنم، مثل گل، عين غزل بودي
تو را شكل توسل، مثل ندبه، چون دعا ديدم

دوباره ليله القدر آمد و شوريدگي‌هايم
تب شعر و غزل گل كرد و شور نينوا ديدم

شب موييدن شب آمد و موييدن شاعر
شكستم در خودم از بس كه باران بلا ديدم
صدايت كردم و آيينه‌ها تابيد در چشمم
نگاهم را به دالان بهشتي تازه وا ديدم

نگاهم كردي و باران يكريز غزل آمد
نگاهت كردم و رنگين كماني از خدا ديدم

تو را در شمع‌ها، قنديل‌ها، در عود، در اسپند
دلم را پرزنان در حلقه پروانه‌ها ديدم

تو را پيچيده در خون، در حرير ظهر عاشورا
تو را در واژه‌هاي سبز رنگ ربنا ديدم

تو را در آبشار وحي جبرائيل و ميكائيل
تو را يك ظهر زخمي در زمين كربلا ديدم

تو را ديدم كه مي‌چرخيد گردت خانه ی كعبه
خدا را در حرم گم كرده بودم، در شما ديدم

شبيه سايه تو كعبه دنبالت به راه افتاد
تو حج بودي، تو را هم مروه ديدم، هم صفا ديدم

شب تنهاي عاشورا و اشباحي كه گم گشتند
تو را در آن شب تاريك، «مصباح الهدي» ديدم

در اوج كبر و در اوج رياي شام ـ ‌اي كعبه ـ
تو را هم شانه و هم شان كوي كبريا ديدم

دمي كه اسب‌ها بر پيكر تو تاخت آوردند
تو را‌ اي بي‌كفن، در كسوت آل عبا ديدم

دليل مرتضي! شبه پيمبر! گريه ی زهرا(س)
تو را محكم ترين تفسير راز «انما» ديدم

هجوم نيزه‌ها بود و قنوت مهربان تو
تو را در موج موج ربنا در «آتنا» ديدم

تو را ديدم كه داري دست در دستان ابراهيم
تو را با داغ حيدر، كوچه كوچه، پا به پا ديدم

تو را هر روز با ‌اندوه ابراهيم، همسايه
تو را با حلق اسماعيل، هر شب همصدا ديدم

همان شب كه سرت بر نيزه‌ها قرآن تلاوت كرد
تو را در دامن زهرا(س) و دوش مصطفي(ص) ديدم

تنور خولي و تنهايي خورشيد در غربت
تو را در چاه حيدر همنواي مرتضي ديدم

سرت بر نيزه قرآن خواند و جبرائيل حيران ماند
و من از كربلا تا شام را غار حرا ديدم

به يحيي و سياوش جلوه مي‌بخشد گل خونت
تو را ‌اي صبح صادق با امام مجتبي (ع) ديدم

تو را دلتنگ در دلتنگي شامي غريبانه
تو را بي‌تاب در بي‌تابي طشت طلا ديدم

شكستم در قصيده، در غزل،‌اي جان شور و شعر
تو را وقتي كه در فرياد «ادرك يا اخا» ديدم

تمام راه را بر نيزه‌ها با پاي سر رفتي
به غيرت پا به پاي زينب كبري(س) تو را ديدم

دل و دست از پليدي‌هاي اين دنيا شبي شستم
كه خونت را حناي دست مشتي بي حيا ديدم

چنان فواره زد خون تو تا منظومه ي شمسي
كه از خورشيد هم خون رشيدت را فرا ديدم

مصيبت ماند و حيرت ماند و غربت ماند و عشق تو
ولا را در بلا جستم، بلا را در ولا ديدم

تصور از تفكر ماند و خون تو تداوم يافت
تو را خون خدا، خون خدا، خون خدا ديدم


تعداد بازديد : 195
دوشنبه 12 فروردین 1392 ساعت: 7:03
نویسنده:
نظرات(0)
مشاهده ادامه مطلب
لب های خشک و چشم های تر نمی خواهد فهمیدنت چیزی به جز باور نمی خواهد ما عاشقان این روضه را از حف

 

لب های خشک و چشم های تر نمی خواهد
فهمیدنت چیزی به جز باور نمی خواهد

ما عاشقان این روضه را از حفظ می خوانیم
حرف دل است این حرف ها، دفتر نمی خواهد

ای خطبه خوان امشب بیا یک پله پایین تر
این خطبه تا غرّا شود منبر نمی خواهد

باید بماند بی نصیب از کام تو دریا
این تشنگی آبی به جز کوثر نمی خواهد

جوجه کبوترهای ما شش ماهه می میرند
پرپر شدن در پای عشقت پر نمی خواهد

بیهوده می کوشی که برگردانی اش زین راه
عشق از شهادت ذره ای کمتر نمی خواهد

این خطبه خوانی ها که زینب می کند در شام
درد دل عشق است، گوش کر نمی خواهد

با خون نوشته است این عزا در سینه ی دوران
مَقتل نویسان را بگو جوهر نمی خواهد
مربع
پرسیدم از نام بلندت، نیزه پاسخ داد
آدم برای سربلندی سر نمی خواهد


تعداد بازديد : 115
دوشنبه 12 فروردین 1392 ساعت: 7:01
نویسنده:
نظرات(0)
مشاهده ادامه مطلب
کربلا غرق بلا کرده یتیمانت را از تو یکباره جدا کرده یتیمانت را به زمین خوردنشان از سر بیجانی نیست

 

کربلا غرق بلا کرده یتیمانت را
از تو یکباره جدا کرده یتیمانت را
به زمین خوردنشان از سر بیجانی نیست
نیزه ها سر به هوا کرده یتیمانت را


تعداد بازديد : 341
دوشنبه 12 فروردین 1392 ساعت: 6:56
نویسنده:
نظرات(1)
السلام علیک یا ثارالله هفتاد و دو لاله داشتی زیباتر در دشت بلا که کاشتی زیباتر می خواست عدو سر

 

السلام علیک یا ثارالله

هفتاد و دو لاله داشتی زیباتر
در دشت بلا که کاشتی زیباتر
می خواست عدو سربه سرت بگذارد
سر به سر نی گذاشتی زیباتر

***
آن سر ز ِ ره حجاز قرآن می خواند
بر نیـزه وُ سرفراز قرآن می خواند
می خواست کلام حق بگوید زینرو
بانای بریده، باز قرآن می خواند
***


آن تشنه که شــــدآب عطشناک لبش

می ریخت شراب عشق ازتاک لبش

دیدنـــد ملایک که زمـــانی ســیراب

می گشت لب پیمـــبـر از چاک لبش


تعداد بازديد : 175
دوشنبه 12 فروردین 1392 ساعت: 1:08
نویسنده:
نظرات(0)
مشاهده ادامه مطلب
خنجر آمد بوسه بر روي تو زد باد هم دستی به گيسوي تو زد نينوا در نينوا خون شد دلم بهر ليلا

 

خنجر آمد بوسه بر روي تو زد

باد هم دستی به گيسوي تو زد


نينوا در نينوا خون شد دلم

بهر ليلاي تو مجنون شد دلم



سروهاي تو به خاک افتاده اند

عاشقانت سينه چاک افتاده اند


رخصتي! در پاي تو جان افکنيم

عشق رسوا را به ميدان افکنيم



عاشقيم و در غمت خون خورده ايم

زنده ايم!... اما برايت مرده ايم....



اي سرت از تن جدا ...از تن جدا

بر نمي خيزد ز مردانت صدا



اي سوار بي سر آخر کيستي؟

گه شتاباني گهي مي ايستي



سمت صحراي جنون اردو زدي

زير خنجر هي هي و ياهو زدي



سروها بعد از تو يک يک خم شدند

داغ دار ِ ماتم آدم شدند



بعد تو شمشيرها ياغي شدند

گرگ ها در ميکده ساقي شدند



بعد تو زنجير بر دستان ماست

مُهر شک بر صفحه ي ايمان ماست



بعد تو ديوانه و عاقل يکي ست

از تمام ضرب ها حاصل يکي ست



بعد تو آرامش از هستي گريخت

هيچ اشکي جز براي تو نريخت



بعد تو از خانه هامان نور رفت

برق فيروزه ز نيشابور رفت



بعد تو زينب ز داغ ات پير شد

سهم زين العابدين زنجير شد



اي تن ات از جور اسبان کوفته

اي همه عالم ز داغت سوخته



باز امشب در دلم غوغا شده

شور و حال روضه ات برپا شده



قامت عاشوريان خم گشته باز

بوي خون مي آيد از راه حجاز



کربلا يعني تو بر بالاي ني

انتخاب بين تو با ملک ري



کربلا يعني تو قرآن مي شوي

بر سر نيزه پريشان مي شوي



کربلا يعني زني بر روي تل

بغض ها و کينه ي جنگ جمل



کربلا يعني لب و دندان تو

تشنگي در کام فرزندان تو



کربلا يعني کسي بي دست شد

عالم از شرب نگاهش مست شد



اي خم ابروي تو حبل المتين

پس چرا افتاده اي روي زمين؟



جان عباست بگو آن نيزه چيست ؟

آن سر بالاي نيزه مال کيست؟



سر به ني بردي و بي تن مي روي ؟

واي بر من ...واي! بي من مي روي؟



اندکي آرام تر اي جان من

مي روي چون اشک از چشمان من



جان زينب با دلم بازي مکن

با دل ديوانه طنازي مکن



جامه ي خون از چه بر تن مي کني؟

روضه هايت را مزين مي کني ؟



کربلا يعني من و زنجير و غم

کربلا يعني علمدار و علم



آه از آن دستي که از بازو فتاد

مشک را در سوگ جاويدان نهاد



خيز علمدارم ! علم افتاده است

کودکي دز خيمه ها جان داده است



کربلا يعني که من بر پرچمت

مي نويسم شرح ابروي خمت



مي نويسم عاشق روي توام

من پريشان تر ز گيسوي توام



مي نويسم عاشقي کار من است

حضرت عباس دلدار من است!



چهره و موي تو چون ليل ونهار

تيغ ابرويت چو تيغ ذوالفقار



جسم عالم را غم تو روح شد

نام تو رمز نجات نوح شد



بي تو در چشمان خيسم خواب نيست

ظهر شد در خيمه هايت آب نيست



مي نويسم لاي لايي ...اصغرت

بر نمي گردد ز ميدان اکبرت



مي نوسم فاطمه!...ام البنين!

مي خورد از اسب عباس ات زمين



مي نويسم اسب ها مي تاختند

نيزه ها شال سياه انداختند



داد از اين درد و از اين اندوه و داغ

مي نويسم شرح درد اشتياق



واي ِ من ..واي ِ دل و واي ِ رباب

لاي لايي کودک نازم بخواب



لاي لايي اي عزيز کا‌‌ئنات

آب شد از شرم لبهايت فرات



کربلا يعني زمين در تاب و تب

کربلا يعني فرات تشنه لب



کربلا يعني حسين ِ بي بديل

نامه ها ي کوفه و ابن عقيل



کربلا يعني که قاسم از ازل

خوانده بود آواز احلي من عسل



کربلا يعني جفا اندر جفا

کوفه ي ننگين و شام بي وفا



کربلا يعني که نيزه دارها

مي رسند بسيار در بسيارها



يک به يک سرها سر ني مي روند

کودکان تشنه از پي مي روند



کربلا!مهماني ات پايان گرفت

تشنه ايم! شايد ولي باران گرفت



نيزه ها تاريک و سرها غرق نور

مي کند زينب از اين صحرا عبور

.

کاروان در پيش و دلها بي امان

شعرهاي من دخيل کاروان

 


تعداد بازديد : 491
یکشنبه 11 فروردین 1392 ساعت: 12:15
نویسنده:
نظرات(1)
مشاهده ادامه مطلب
با دست بسته است ولی دست بسته نیست زینب سرش شکسته ولی سرشکسته نیست هرچند سربه زیر...ولی سرفراز

 

با دست بسته است ولی دست بسته نیست

زینب سرش شکسته ولی سرشکسته نیست

هرچند سربه زیر...ولی سرفراز بود

زینب قیام کرده چون از پانشسته نیست

زینب اسیر نیست دو عالم اسیر اوست

او را اسیر قافله خواندن خجسته نیست

رنج سفر،خطر،غم بازار،چشم شوم

داغ سه ساله دیده ولی باز خسته نیست

حتی اگر به صورت او سنگ می خورد

هیهات بند معجرش از هم گسسته نیست

مجید تال


تعداد بازديد : 855
یکشنبه 04 فروردین 1392 ساعت: 6:18
نویسنده:
نظرات(0)
مشاهده ادامه مطلب
زبانحال حضرت زینب س با برادر استخوان های من ترک خورده این سه ساله ببین کتک خورده زخم من هم به

زبانحال حضرت زینب س با برادر

 

استخوان های من ترک خورده

این سه ساله ببین کتک خورده

زخم من هم به لطف سر نیزه

وا شد و از غمت نمک خورده

 

 

ای سواره پیاده شو از نی

داد و قالی بکن که دختر تو

پشت دروازه ی قدیمی شهر

داد میزد به یاد حنجر تو

 

مست و مدهوش بوی سیبت من

تو حبیبی و ای حبیبت من

بی نصیب از محبت آبی

عاشق کام بی نصیبت من

 

کار و بارم نگه به سر نیزه

داغ هر لحظه ی سفر نیزه

سر به محمل زدم به عشق تو

چون نگاهم فتاد بر نیزه

 

ای فدای سرت سرم داداش

پر ز زخم است پیکرم داداش

مثل من که ندیده ای ای عشق

روی نی رأس اکبرت داداش

 

لنگ لنگ است پای طفلانت

چون خرابه است جای طفلانت

هرکه با هرچه داشت من را زد

جان من هم فدای طفلانت

 

سروده جعفر ابوالفتحی


تعداد بازديد : 207
یکشنبه 20 اسفند 1391 ساعت: 6:01
نویسنده:
نظرات(0)
مفسر كربلا (زينب) زينب آمد شام را تسخير كرد با زبانش كار صد شمشير كردزينب آن علامه والا مقام كربلا ر

مفسر كربلا (زينب)

زينب آمد شام را تسخير كرد

با زبانش كار صد شمشير كرد

زينب آن علامه والا مقام

كربلا را مو بمو تفسير كرد

تا طلسم سا يه ها را بشكند

آيه هاي نور را تقرير كرد

پادشا ه بي سپا ه شا م شد

عالمي را ما ت از اين تدبير كرد

زينب آن ميرا ث دار كربلا

صحنه ها را یک به یک تصو ير كرد

روز ها را روز عا شو را نمود

كربلا را نيز عا لمگير كرد

شعر شهـــــــودی –سال 1375

 

با تشکر از جناب آقای علی شهودی به خاطر ارسال این شعر


تعداد بازديد : 193
جمعه 18 اسفند 1391 ساعت: 18:06
نویسنده:
نظرات(1)
سالار زينب(س) گفته بودی که بیايي غمم از دل برود آنچنان جای گرفته است که مشکل برود پایم ا

 سالار زينب(س)

 

گفته بودی که بیايي غمم از دل برود

آنچنان جای گرفته است که مشکل برود

 

پایم از قوت رفتار، فرو خواهد ماند

خنک آن کس که حذر کرد، پی دل برود

 

 

گر همه عمر، نداده است کسی دل به خیال

چون بیاید به سر کوی تو، بی‌دل برود

 

کس ندیدم که در این شهر، گرفتار تو نیست

مگر آنکس که به شب آید و غافل برود

 

ساربان!تند مران، ورنه، چنان می گِریَم

که تو و ناقه و محمل، همه در گِل برود

 

سر ِ آن کشته بنازم که پس از کشته شدن

سر ِ خود گیرد و اندر پی قاتل برود

 

باکم از کشته شدن نیست، از آن میترسم

که هنوزم رمقی باشد و قاتل برود

 

گر همه عمر صبوحی خوش و شیرین باشد

این سخن ماند ندانم که چه با دل برود

 

(شاطر عباس صبوحي)


تعداد بازديد : 193
چهارشنبه 25 بهمن 1391 ساعت: 21:56
نویسنده:
نظرات(0)
علی حاجتيان فومنی وقتی که همه به سنگ عادت کردند در پیله عافیت اقامت کردند از صحنه کربلا ملائک با

وقتی که همه به سنگ عادت کردند

در پیله عافیت اقامت کردند

از صحنه کربلا ملائک با سوز

هفتاد و دو آیه را تلاوت کردند

 


تعداد بازديد : 213
یکشنبه 15 بهمن 1391 ساعت: 11:41
نویسنده:
نظرات(0)
صالح دُروند نشسته­ام وسط دشت تا کمر در خاک شب است، خونِ تو از نيزه مي­چکد بر خاک دلم کشيده که هف

نشسته­ ام وسط دشت تا کمر در خاک

شب است، خونِ تو از نيزه مي­چکد بر خاک

دلم کشيده که هفتاد و چند پروانه

دوباره پر بکشد روي چند لشکر خاک

نوشته­ام غزلي را به دفترِ خونم

نگاه کن قلمم نيزه است؛ دفتر خاک

به درد و غربتِ آن لحظه­اي مي­انديشم

که ايستاده­اي و دُور و بر سراسر خاک

چگونه دست نگه داشت تا شهيد شدي –

زمينِ منفعلِ تا هميشه بر سر خاک!؟

زمين بلند نشد تا تو را به دست آورد

کشيد جسمِ تو را تا هميشه­ها در خاک

غريب واقع ه­اي درگرفته در عالم

که ماه هم امشب سجده مي­کند بر خاک­


تعداد بازديد : 153
یکشنبه 15 بهمن 1391 ساعت: 11:33
نویسنده:
نظرات(0)
مسلم فدایی صدر چکه چکه بر آشوب ای زبان یخ زده در کام چون شهامتی خشماگین خفته در غلافی از ابهام

چکه چکه بر آشوب ای زبان یخ زده در کام

چون شهامتی خشماگین خفته در غلافی از ابهام

 

شانه های نازکت ای زن سرپناه زخمی مردی است

راه قرنها پس از این را پشت سر نهاده به یک گام

 

شور واپسین نفست را نذر خیمه ها کن و بردار

پرده از وقاحت سوگندنامه های در طلب نام

 

شعله شو مباد ببینند یخ ببندد اینهمه فریاد

سعی کن به لرزه درآید پشت بی ستارگی شام

 

کوفه لجن زده نیلوفرپرست می شود ای زن

لب اگر که باز کنی باز زان شهید دشنه و دشنام

 

باید آسمان بشوی باز تا پرنده ها بنویسند

اینکه روی نیزه بیان شد آفتابی از لب این بام

 

آبی و بلند و فراگیر خطبه ای بخوان که دوباره

مردی از میانه نخلستان بیاید آرام آرام...

 


تعداد بازديد : 219
یکشنبه 15 بهمن 1391 ساعت: 10:52
نویسنده:
نظرات(0)
الشام...الشام...الشام...غربت شمار شهیدان اندوه... اندوه... اندوه... ای شام تار شهیدان می خواهم ای

الشام...الشام...الشام...غربت شمار شهیدان

اندوه... اندوه... اندوه... ای شام تار شهیدان

می خواهم ای شام نیلی! آنقدر آتش بگریم

تا عاقبت گم شوم گم گم در غبار شهیدان

می خواهم آنسان بگریم تا در تف خون بپیچد

پژواک فریادهای دنباله دار شهیدان

هیهات هیهات هیهات: بانگ انا الحق عشق است

هیهات گو می روم من تا پای دار شهیدان

ای عشق آلوده دامن ! شاید شفیع تو باشم

گر روز محشر بر آرم سر از تبار شهیدان

جان بر لب آمد کجایی؟ ای خون بهای من و عشق!

الغوث الغوث الغوث ای انتظار شهیدان


تعداد بازديد : 135
یکشنبه 15 بهمن 1391 ساعت: 10:42
نویسنده:
نظرات(0)
کتایون شیخی آتش آتش ریخت بر شام سیاه شعله های گریــــه و اندوه و آه بی پناهی موج میزد در میان دست

آتش آتش ریخت بر شام سیاه
شعله های گریــــه و اندوه و آه

بی پناهی موج میزد در میان
دستهای زینب آن شب شد پناه

 


تعداد بازديد : 225
شنبه 14 بهمن 1391 ساعت: 10:26
نویسنده:
نظرات(0)
هر تشنه به جای آب سیلی می خورد با روی زخون خضاب سیلی می خورد هر طفل یتیم کز بنی هاشم بود از آل بن

هر تشنه به جای آب سیلی می خورد

با روی زخون خضاب سیلی می خورد

هر طفل یتیم کز بنی هاشم بود

از آل بنی شراب سیلی می خورد

از آن که به کودکی علی ع شیرش داد

ناموس ابوتراب سیلی می خورد

دلبند علی ع تا که زدرگاه خدا

شیخی ببرد ثواب سیلی می خورد

اسلام بنی امیه جاری شد و زن

با داشتن حجاب سیلی می خورد

قرآن به فراز نیزه قرآن می خواند

هر سوره ی آن کتاب سیلی می خورد

خاکی به سرم که اصغر ع از نی می دید

از قاتل او رباب سیلی می خورد


تعداد بازديد : 265
دوشنبه 18 دی 1391 ساعت: 11:40
نویسنده:
نظرات(0)
حضرت زینب(س)-مصائب شام زینب آمد شام را یکباره ویران کرد و رفت اهل عالم را ز کار خویش حیران کرد

حضرت زینب(س)-مصائب شام

 

زینب آمد شام را یکباره ویران کرد و رفت

اهل عالم را ز کار خویش حیران کرد و رفت

از زمین کربلا تا کوفه و شام خراب

هر کجا بنهاد پا فتحی نمایان کرد و رفت

با لسان مرتضی از ماجرای نینوا

خطبه ی جانسوز اندر کوفه عنوان کرد و رفت

با کلام جان فزا اثبات دین حق نمود

عالمی را دوستدار اهل ایمان کرد و رفت

بر فراز نی چو آن قرآن ناطق را بدید

با عمل آن بی قرین، تفسیر قرآن کرد و رفت

در دیار شام بر پا کرد از نو انقلاب

سنگر اهل ستم را سست بنیان کرد و رفت

خطبه ی قرّا، بیان فرمود در کاخ یزید

کاخ استبداد را از ریشه ویران کرد و رفت

 شام، غرق عیش و عشرت بود در وقت ورود

وقت رفتن شام را شام غربان کرد و رفت

زین خطب اتمام حجت کرد بر کافر دلان

کافران را مستحقّ نار و نیران کرد و رفت

از کلام حق پسندش شد حقیقت آشکار

اهل حق را شامل الطاف یزدان کرد و رفت

شام غرق عیش و عشرت بود در وقت ورود

وقت رفتن شام را شام غریبان کرد و رفت

دخت شه را بعد مردن در خرابه جاى داد

گنج را در گوشه ویرانه پنهان کرد و رفت

ز آتش دل بر مزار دختر سلطان دین

در وداع آخرین شمعى فروزان کرد و رفت

با غم دل چون که مى شد وارد بیت الحزن

«سروىِ» دل خسته را محزون و نالان کرد و رفت


تعداد بازديد : 368
یکشنبه 10 دی 1391 ساعت: 9:24
نویسنده:
نظرات(1)
امام حسین(ع)-شام و مجلس یزید (لعنة الله علیه) زمان به قدمت تکوینی ات صراحت داشت زمین به یُمن وج

امام حسین(ع)-شام و مجلس یزید (لعنة الله علیه)

 

زمان به قدمت تکوینی ات صراحت داشت

زمین به یُمن وجود تو استراحت داشت

عمود خیمه ی هفت آسمان تویی امّا

که دیده بود عمودی که صد جراحت داشت

کدام آیه دهان تو را معطّر کرد؟

که خیزران ز لب خشک تو ملاحت داشت

قسم به آیه ی زخمیِ مانده بر لب تو

به شرح زخم تو زینب فقط فصاحت داشت

تمام جسم تو بود و هزار خنجر و تیغ

کدام دشت به اندازه ات مساحت داشت؟


تعداد بازديد : 283
شنبه 09 دی 1391 ساعت: 9:18
نویسنده:
نظرات(0)
صغیر اصفهانی-حضرت زینب سلام الله علیها-کوفه تا شام زیب آغوش نبی ! نوک سنان جای تو نیست مطبخ و خاک

زیب آغوش نبی ! نوک سنان جای تو نیست

مطبخ و خاک سیه، منزل و مأوای تو نیست

بی حیا آن که نهادت به روی خاک تنور

عرش را مرتبه‏ی خاک کف پای تو نیست

دیشب ای دوست به مهمانی خولی رفتی

جان من! جای تو در خانه اعدای تو نیست

وآی تا من ز جراحات تو این خاک سیاه

شویم از اشک که این گونه مداوای تو نیست

سایه‏ ی خویش مگیر از سرم ای سرو بلند

که مرا هیچ به سر غیر تماشای تو نیست

در ره دوست گذشتی ز سر و مال و عیال

هیچ کس را به جهان همّت والای تو نیست

نه همین واله و شیدای تو شد خواهر تو

آن دلی کو که چو من واله و شیدای تو نیست

تعداد بازديد : 231
جمعه 08 دی 1391 ساعت: 19:25
نویسنده:
نظرات(0)
ليست صفحات
تعداد صفحات : 19
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف