اشعار محرم و صفر - 7

اشعار محرم و صفر - 7

اشعار محرم و صفر - 7

اشعار محرم و صفر - 7

اشعار محرم و صفر - 7
اشعار محرم و صفر - 7
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
او که بدین کودکی گناه ندارد

او که بدین کودکی گناه ندارد
یا که سر رزم این سپاه ندارد


بلکه دل افسرده است آه ندارد
جای دهید آن که را پناه ندارد


تعداد بازديد : 84
جمعه 30 تیر 1402 ساعت: 23:45
نویسنده:
نظرات(0)
لب تر کن از پیاله ی کوثر تو هم برو


لب تر کن از پیاله ی کوثر تو هم برو
برخیز ای علی اصغر خیبر تو هم برو

از صبح گریه کردی و دلشوره داشتی
دیدی رسید نوبتت آخر تو هم برو

شش ماه می شود به تو من خو گرفته ام
باشد عصای پیری مادر تو هم برو

فکر دل شکسته ی عمه نمی کنی
کم بود ماتم علی اکبر تو هم برو

هر شعبه ی سه شعبه برای تو نیزه ای است
در بزم تیر و نیزه و خنجر تو هم برو

بعد از عمو ماندنت اصلاً صلاح نیست
او رفت پیش ساقی کوثر تو هم برو

تا خیمه ها هنوز به غارت نرفت است
قبل از شروع معرکه بهتر تو هم برو


سید جواد پرئی


تعداد بازديد : 15
جمعه 30 تیر 1402 ساعت: 23:43
نویسنده:
نظرات(0)
جوشید خونم از دل و شد دیده باز، تر

جوشید خونم از دل و شد دیده باز، تر
نشنید کس مصیبت از این جان گداز تر

صبحی دمید از شب عاصی سیاه تر
وز پی شبی ز روز قیامت دراز تر

بر نیزه ها تلاوت خورشید دیدنی ست
قرآن کسی شنیده از این دل نواز تر؟

قرآن منم چه غم که شود نیزه، رحل من
امشب مرا در اوج ببین سرفراز تر

عشق توام کشاند بدین جا، نه کوفیان
من بی نیازم از همه، تو بی نیاز تر

قنداق اصغر است مرا تیر آخرین
در عاشقی نبوده ز من پاکباز تر

با کاروان نیزه شبی را سحر کنید
باران شوید و با همه تن گریه سر کنید


علی رضا قزوه


تعداد بازديد : 11
جمعه 30 تیر 1402 ساعت: 23:43
نویسنده:
نظرات(0)
خوشبوترین گلاب در این کربلا منم

خوشبوترین گلاب در این کربلا منم
شیواترین نوا در این نینوا منم

با خون نوشته زیر گلویم کلیم عشق
باب الحوائج حرم مصطفی منم

با دست کوچکم گره ها باز می شود
مردم علی اصغر مشکل گشا منم

نامم علی اصغر و در کشتی حسین
هم بادبان و لنگر هم نا خدا منم

این دستهای کوچک من دست حیدری است
شش ماهه ای که کشته بی صدا منم


تعداد بازديد : 79
جمعه 30 تیر 1402 ساعت: 23:42
نویسنده:
نظرات(0)
با یاد لب خشکت خون شد دل آب، اصغر

با یاد لب خشکت خون شد دل آب، اصغر
سیراب شدی مادر، آسوده بخواب اصغر

از بس‌ که عطش می‌زد آتش به نفس‌هایت
بر تو جگر پیکان، گردیده کباب اصغر

از غنچه ی لبخندت بر لاله ی رخ پیداست
بر اشک پدر دادی، با خنده جواب اصغر

تو تشنه تر از مادر، من سوخته تر از تو
تو رفته ای از تاب و من در تب وتاب اصغر

بر آتش قلب تو، بر حنجر خشک تو
آبی نبوَد بهتر، از اشک رباب اصغر

رو در بغل زهرا، لبخند بزن مادر
کز خون تو وجه الله گردیده خضاب اصغر

از حنجر خونینت خون، آب بقا نوشید
وز خجلت لب‌هایت دریا شده آب، اصغر

در بزم عزای تو، تا حشر، برای تو
از چشم خداجویان جاری‌ست گلاب اصغر

بی‌جرم و گنه مادر! کشتند تو را آخر
گویی که بر اینان بود قتل تو ثواب اصغر

گل بودی و«میثم»گفت: افسوس! هزار افسوس
این قوم تو را دادند لب‌تشنه به آب، اصغر

حاج غلام رضا سازگار


تعداد بازديد : 9
جمعه 30 تیر 1402 ساعت: 23:42
نویسنده:
نظرات(0)
تا که بر روی زمین خیمه ی سقا افتاد

تا که بر روی زمین خیمه ی سقا افتاد
پدرت از نفس و مادرت از پا افتاد

ناخنت خون شده و چهره ی مادر زخمی
آن قدر چنگ زدی تا به رخش جا افتاد

به همه رو زدم اما چه کنم، خندیدند
چشم‌ها تا که به چشم تر بابا افتاد


خواستم بوسه بگیرم ز لبان خشکت
گذر حرمله افسوس به این جا افتاد

حنجر نازکی انگار ترک خورد و شکست
کودکی بال زد اما ز تقلّا افتاد

دست و پا می‌زدی و هلهله ها می‌آمد
عرق شرمِ پدر وقت تماشا افتاد

همه ی آرزویم بود زبان باز کنی
ولی انگار که یک فاصله این جا افتاد


حسن لطفی


تعداد بازديد : 9
جمعه 30 تیر 1402 ساعت: 23:41
نویسنده:
نظرات(0)
من خود به دلِ خاک سپردم بدنش را

من خود به دلِ خاک سپردم بدنش را
یادم نرود گریه و ناخن زدنش را

آن تیر که زد حرمله ی خیر ندیده
نگذاشت ببینم به زبان آمدنش را


تعداد بازديد : 33
جمعه 30 تیر 1402 ساعت: 23:40
نویسنده:
نظرات(0)
حالا که راهِ آب دگر وا نمیشود

حالا که راهِ آب دگر وا نمیشود
حالا که چاره ای به تو پیدا نمیشود

حالا که مشکِ ساقی لب تشنه پاره شد
بین دو نهر قطره مُهَیّا نمیشود

من گریه میکنم تو بزن چنگ سینه ام
دردی که بی دواست مداوا نمیشود

ای ماهی فتاده به دور از فراتِ من
این دست و پا زدن به تو دریا نمیشود

دارد تلذّی ات همه را میکشد علی
خواهم که شیر آورم اما نمیشود

از من مخواه تا که در آغوش گیرمت
بابا نگاه میکند اینجا نمیشود

شش ماه، شب به پای تو بیدار بوده ام
امشب کنار من آیا نمیشود؟

بد مادری برای تو بودم که میروی؟
واللهِ تیر حرمله لالا نمیشود

هم جوشنی به قدِّ تو در خیمه ها نبود
هم اینکه روی نیزه سرت جا نمیشود

تو قصد کرده ای که فقط دِق دهی مرا
وقتی که ماندنت به تمنّا نمیشود

من لال میشوم خودت اصلاً به من بگو
بی تو رباب بی کس و تنها نمیشود؟

مادر، نرفته ای تو دلم شور میزند
صرف نظر از این سفر حالا نمیشود؟

دارم یقین علی که پس از پر کشیدنت
دیگر خموش ناله ی زنها نمیشود

گوید دلم که ناله نکن بیخودی رباب
این شیرخواره خوش قد و بالا نمیشود


هانی امیر فرجی


تعداد بازديد : 15
جمعه 30 تیر 1402 ساعت: 23:40
نویسنده:
نظرات(0)
بگویم باز رازی با سرت وای

بگویم باز رازی با سرت وای
مرا آرام سازی با سرت وای

ز بس شیرین زبانی حرمله هم
شده سرگرم بازی با سرت وای


تعداد بازديد : 19
جمعه 30 تیر 1402 ساعت: 23:39
نویسنده:
نظرات(0)
تهی دستِ شه چو از کم و بیش

 تهی دستِ شه چو از کم و بیش
سر خجلت فکند، خود در پیش

اصغرخود به کف گرفت و بگفت
برگِ سبزی ست تحفه ی درویش

سالکی واعظ


تعداد بازديد : 16
جمعه 30 تیر 1402 ساعت: 23:39
نویسنده:
نظرات(0)
من خود به دل خاک سپردم بدنش را

من خود به دل خاک سپردم بدنش را
یادم نرود گریه و ناخن زدنش را

آن تیر که زد حرمله ی خیر ندیده
نگذاشت ببینم به زبان آمدنش را


تعداد بازديد : 16
جمعه 30 تیر 1402 ساعت: 23:38
نویسنده:
نظرات(0)
ببین مادر ز گریه آب رفته

ببین مادر ز گریه آب رفته
که از جسم و تن من تاب رفته

به نیزه دار گفتم بچه داری؟؟؟
کمی آرام تازه خواب رفته


تعداد بازديد : 61
جمعه 30 تیر 1402 ساعت: 23:38
نویسنده:
نظرات(0)
میخواستم بزرگ شوی محشری شوی

میخواستم بزرگ شوی محشری شوی
تا چند سالِ بعد علی اکبری شوی

میخواستم که قد بکشی مثل دیگران
شاید عصای پیریِ یک مادری شوی

لحظه به لحظه رنگ تو تغییر میکند
چیزی نمانده است که نیلوفری شوی

مثل دو تکه چوب لبت را به هم نزن
اسبابِ خجلتم جلویِ دیگری شوی


این مادری من که به دردت نمیخورد
تو حاضری علی که تاج سری شوی؟!


علی اکبر لطیفیان


تعداد بازديد : 17
جمعه 30 تیر 1402 ساعت: 23:36
نویسنده:
نظرات(0)
چون که از انصار دیگر کس نماند

چون که از انصار دیگر کس نماند
شاه را جز یک علی اصغر نماند

از چپ و از راست چون یاری ندید
کرد آوازی که هر گوشی شنید

باشد آیا یک تن از اهل قبول
که شود یاری ده آل رسول

جان خود سازد به راه ما فدا
که به گوش اصغر آمد این ندا

از میان گاهواره، خویشتن
درفکند اندر زمین، یعنی که من

شاه آمد، شاهزاده بر گرفت
راه آن میدان پُر لشگر گرفت

گفت یارب غیر این یک شیر خوار
کس ندارم تا تو را آرم نثار

کرد از آن پس با درون دردناک
سوی ناپاکان میدان، روی پاک

گفت آخر ای گروه ناپسند
این همه جور و تطاول تا به چند

خود چه باشد جرم طفل شیر خوار؟
الله! الله! این چه ظلم است و چه کار

طفل، عاری از گناه و از خطاست
خاصه طفلی کز نژاد مصطفاست

زآن گروه بد سرشت و بد نهاد
شاه دین را هیچ کس پاسخ نداد

کافری بنهاد تیری در کمان
کرد حلق تشنه ی او را نشان

تیر کین بر آن گلوی پاک زد
خود، گلوی پاک او را چاک زد

تیر بگذشت از گلوی نازکش
شاه را بشکافت بازو، ناوکش

عاشقانه آب مژگان می فشرد
خون ز حلق شاه زاده می ستُرد

می فشاند آن گاه سوی آسمان
کای خدای این جهان و آن جهان

باش آگه کاین گروه سست عهد
خود چها کردند با این طفل مهد

سروش اصفهانی


تعداد بازديد : 9
جمعه 30 تیر 1402 ساعت: 23:33
نویسنده:
نظرات(0)
دلم چون لاله ی پرپر در این سوزنده صحرا شد

دلم چون لاله ی پرپر در این سوزنده صحرا شد
که با تیر سه شعبه غنچه نشکفته ام وا شد

بخند اصغر که بعد از قتل هفتاد و دو سربازم
شهادتنامه امروز با خون تو امضا شد

شهیدانم همه دادند جان در دامن صحرا
تو تنها در شهادت مقتلت آغوش بابا شد

تو تا گشتی نشان تیر، خم کردی سر خود را
ندیدی قامت من در غمت مثل کمان تا شد

کنم از اشک خونین، گُل نثار جسم مجروحت
که لبخند شهیدانم ز گُلزخم تو پیدا شد

خدایا شاهدی پیش دو چشمم بر سر دستم
گلوی تشنه طفلم نشان تیر اعدا شد

ز شصت حرمله تیری به حلق اصغرم آمد
که شد آن تیر، مسمار و فرو در قلب زهرا شد

ذبیح کوچکم! تا با گلوی تشنه جان دادی
زمین از اشک چشم هاجران در خیمه دریا شد


غلامرضا سازگار (میثم)


تعداد بازديد : 11
جمعه 30 تیر 1402 ساعت: 23:32
نویسنده:
نظرات(0)
تو با لبخند از من جان گرفتی باز جان دادی

تو با لبخند از من جان گرفتی باز جان دادی
تو از خون گلو زینت به بام آسمان دادی

تو داغ ننگ بنهادی به روی آل بوسفیان
تو مظلومیت آل محمد را نشان دادی

تبسم بر لب و خون بر دهان و تیر بر حلقت
چه زیبا در کلاس عشقبازی امتحان دادی

مگر نه شیر مادر هم غذا هم آب می باشد
تو کودک، هم گرسنه بودی و هم تشنه جان دادی

تو با لبخند خونین آبرو دادی شهادت را
تو خون را تا قیامت اعتبار جاودان دادی

تو با خون گلویت کربلا را کربلا کردی
تو با اشک عزایت آب بر این بوستان دادی

من از لبهای خشکت بوسه ای می خواستم اما
تو جان خویش را بر من به رسم ارمغان دادی

همه از خاندان وحی دارند آبرو اما
تو از خون آبروی تازه بر این خاندان دادی


غلامرضا سازگار (میثم)


تعداد بازديد : 11
جمعه 30 تیر 1402 ساعت: 23:31
نویسنده:
نظرات(0)
جگرت آب شد از شدت گرما چه کنم

جگرت آب شد از شدت گرما چه کنم
روی دستم نکن اینقدر تقلا چه کنم

آب از کافر اگر خواسته بودم می داد
گره‌ام وا نشد آخر به تمنا چه کنم

کن حلالم اگر آغوش پدر امن نبود
سرزده تیر رسید و بی‌محابا چه کنم

گیرم از چشم حرم حلق تو را پوشاندم
تیر بیرون زدهِ از زیر عبا را چه کنم؟

از بدن، تجربه‌ی تیر کشیدن دارم
ولی این تیر سه شعبه است خدایا چه کنم؟


گیرم از دور، نه این حنجره پیداست نه تیر
با دو دستی که پر از خون شده حالا چه کنم

سعید خرازی


تعداد بازديد : 17
جمعه 30 تیر 1402 ساعت: 23:30
نویسنده:
نظرات(0)
بابا خبرداری کجارفتم پس ازتو
بسم رب الحسین(ع)
تقدیم به ناردانه اباعبدالله

بابا خبرداری کجارفتم پس ازتو
بابا خبرداری چه ها دیدم پس ازتو

من نازدانه بودم و حالا یتیمم
باعمه ی مظلومه ام ویران نشینم

ازشمروخولی وسنان بد دیده ام من
ازسیلی وازدستها ترسیده ام من

یک نیمه شب از ناقه افتادم نبودی
بابا کجابودی چراپیشم نبودی

بابا نپرس از درد پهلویم که بد زد
نامرد از بغض تو من را بالگد زد

دیدی مرا از روی نی بادست بسته
حالا که با سر آمدی بُغضم شکسته

از مادرت زهرا چه ارثی برده ام من
هم سیلی وهم تازیانه خورده ام من

بابا عمویم کو؟علی اکبرکجا ماند
بابا گمانم پیکرت در کربلا ماند


علی هودفر

تعداد بازديد : 83
پنجشنبه 29 تیر 1402 ساعت: 2:42
نویسنده:
نظرات(0)
انقَدر بر من اضطراب نده
یا علی اصغر سلام الله علیه
 
انقَدر بر من اضطراب نده
من صدایت زدم جواب نده...

 
انقدَر این من پر از غم را
با رگ پاره ات عذاب نده

 

دهمت به رباب یا که به خاک
تو به من حق انتخاب نده
 
تشنه ی بوسه از لبت هستم
به لبم وعده ی سراب نده
 
می روی از برم برو اما
رفتنت را فقط شتاب نده
 
با خودم گفتم ای حسین اصلا
آتشی بر دل کباب نده
 
درّ نایاب را بیا دیگر
تو به دست کسی مذاب نده
 
آن علی را به آن رباب بده....
این علی را به این رباب نده
 
ای رباب اصغر خیالی را
بین این گاهواره تاب نده
 
 
جعفر ابوالفتحی
 
 
 

پایگاه اطلاع رسانی اشعار جعفر ابوالفتحی

Jafarabolfathi.rozblog.com


تعداد بازديد : 945
دوشنبه 02 دی 1398 ساعت: 2:40
نویسنده:
نظرات(2)
ﺍﻓﺘﺎﺑﯽ ﻧﻮﺭ ﺍﻓﺸﺎﻥ ﺑﻮﺩ ﺭﻭﯼ ﻧﯿﺰﻩ ﻫﺎ
ﺍﻓﺘﺎﺑﯽ ﻧﻮﺭ ﺍﻓﺸﺎﻥ ﺑﻮﺩ ﺭﻭﯼ ﻧﯿﺰﻩ ﻫﺎ
ﻭﺯ ﺗﺠﻠﯽ ﻫﺎ ﻧﻤﯽ ﺍﺳﻮﺩ ﺭﻭﯼ ﻧﯿﺰﻩ ﻫﺎ
ﺩﺭ ﻧﮕﺎﻫﺶ ﭼﺸﻤﻪ ﭼﺸﻤﻪ ﻧﻮﺭ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺭﻭﺷﻨﯽ
ﺑﻮﺩ ﺟﺎﺭﯼ ﻋﻄﺮ ﺻﺪ ﻫﺎ ﺭﻭﺩ ﺭﻭﯼ ﻧﯿﺰﻩ ﻫﺎ
ﺩﺭ ﺳﮑﻮﺕ ﺗﻠﺦ ﺍﻥ ﻭﺍﺩﯼ ﮔﻞ ﺍﻓﺸﺎﻧﯽ ﮔﺮﻓﺖ
ﺳﺒﺰ ﺗﺮ ﺍﺯ ﻧﻐﻤﻪ ﯼ ﺩﺍﻭﻭﺩ ﺭﻭﯼ ﻧﯿﺰﻩ ﻫﺎ
ﻭﻗﺖ ﻗﺮﺍﻥ ﺧﻮﺍﻧﺪﻧﺶ ﯾﮏ ﻋﺮﺵ ﺍﺯ ﺣﻮﺭ ﻭ ﭘﺮﯼ
ﭘﺮ ﺯﻧﺎﻥ ﺩﺭ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺍﻣﺪ ﺑﻮﺩ ﺭﻭﯼ ﻧﯿﺰﻩ ﻫﺎ
ﻋﺸﻖ ﺑﺎﺯﯼ ﺭﺍ ﺗﻤﺎﺷﺎ ﮐﻦ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺩﺷﺖ ﻋﻄﺶ
ﺑﻮﺩ ﺩﺭ ﺍﻭﺝ ﺑﻼ‌ ﺧﺸﻨﻮﺩ ﺭﻭﯼ ﻧﯿﺰﻩ ﻫﺎ
ﺑﺎ ﮔﻠﻮﯼ ﺳﺮﺥ ﻣﻨﺸﻮﺭ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺭﺍ ﺳﺮﻭﺩ
ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻥ ﺧﻮﻥ ﻭ ﺍﺷﮏ ﻭ ﺩﻭﺩ ﺭﻭﯼ ﻧﯿﺰﻩ ﻫﺎ
ﭼﺸﻢ ﺗﻨﮓ ﻋﻘﻞ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻭﺳﻌﺖ ﻣﯿﺪﺍﻥ ﻋﺸﻖ
ﺍﻟﺘﻘﺎﯼ ﺷﺎﻫﺪ ﻭ ﻣﺸﻬﻮﺩ ﺭﻭﯼ ﻧﯿﺰﻩ ﻫﺎ
ﺟﺒﺮﯾﻞ ﺍﻥ ﺭﻭﺯ ﺩﺭ ﺑﻬﺖ ﺗﻤﺎﺷﺎ ﺩﯾﺪﻩ ﺑﻮﺩ
ﺭﻭﺡ ﺍﺑﺮﺍﻫﯿﻢ .ﻋﯿﺴﯽ .ﻫﻮﺩ ﺭﻭﯼ ﻧﯿﺰﻩ ﻫﺎ

حمید کریمی

تعداد بازديد : 799
جمعه 05 مهر 1398 ساعت: 14:01
نویسنده:
نظرات(0)
مشاهده ادامه مطلب
ليست صفحات
تعداد صفحات : 42
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف